من نيمۀ دوم زندگيام را
در شكستن سنگها
نفوذ در ديوارها
فرو شكستن درها
و كنار زدن موانعي گذراندهام
كه در نيمۀ اول زندگي
به دست خود
ميان خويشتن و نور نهادهام.
من نيمۀ دوم زندگيام را
در شكستن سنگها
نفوذ در ديوارها
فرو شكستن درها
و كنار زدن موانعي گذراندهام
كه در نيمۀ اول زندگي
به دست خود
ميان خويشتن و نور نهادهام.
يك فصل عاشقانۀ تنهاست
زيباتر از بهار
پاييز؛ نام ديگر زنهاست.
رفتم به در خداي خود توبه كنم
از هر گنه و خطاي خود توبه كنم
تحقيق گناه مي نمودم، ديدم
بايد ز ثواب هاي خود توبه كنم
اي لطف تو دستگير هر خود رايي
وي عفو تو پرده پوش هر رسوايي
بخشاي بر آن بنده كه اندر همه عمر
جز درگه تو هيچ ندارد جايي
اي كرده غمت غارت هوش دل ما
درد تو شده خانه فروش دل ما
رمزي كه مقدسان از او محرومند
عشق تو مر او گفت به گوش دل ما
بي دغدغه همچنان تو را مي بوسم
بي بوسه عزيز! در خودم مي پوسم
آنقدر به بوسۀ تو معتادم كه
يك قافيه در ميان تو را مي بوسم!
راه ازل و ابد، زبان و سرِ توست
و آن دّر كه كسي نسفت، در كشور توست
چيزي چه طلب كني؟ كه گم كرده نه اي
از خود بطلب كه نقد تو در بر توست
مثل آخرين خرمالوي مانده بر شاخه
نمي دانم دستش نرسيد
يا فراموشش شدم؟
بيا در آغوشم
بگذار اين اشك
بر شانۀ تو بنشيند
نه به خاك سياه.