دست هاي ما
كوتاه بود
و خرماها
بر نخيل
ما دست هاي خود را بريديم
و به سوي خرماها
پرتاب كرديم
خرما
فراوان
بر زمين ريخت
ولي ما ديگر
دست
نداشتيم.
دست هاي ما
كوتاه بود
و خرماها
بر نخيل
ما دست هاي خود را بريديم
و به سوي خرماها
پرتاب كرديم
خرما
فراوان
بر زمين ريخت
ولي ما ديگر
دست
نداشتيم.
براي كه مي خواني
خروس سحري؟
در ديار خفتگان
مزد بيداري را
جز با خنجري بر حنجر
پرداخت نمي كنند!
قدم در راهي مي گذارم
كه ماهي دور بر لبۀ كوه ها
نوري ضعيف بر آن مي پاشد.
با اين همه مست، مي خورم امشب هم
در دست تو دست، مي خورم امشب هم
بنشين سر ميز هر شب اي عشق عزيز!
باز از تو شكست مي خورم امشب هم
نيش نيشم كردند
كاشكي عقربه ها برگردند!
پشت سر پستچي
همه خشكيدند
گل هاي قالي حتي ...
در شادي و غم دمي مرا وا نگذاشت
يك لحظه به روي دوستي پا نگذاشت
مديون مرام سايۀ خود هستم
در جادۀ زندگي مرا جا نگذاشت
چون باد، هواي كوي و برزن داريم
پيراهني از عبور بر تن داريم
هر جاده قدم قدم تو را مي گويد
ما آمدني به رنگ رفتن داريم