فرزندانتان را
در آب هاي آزاد به دنيا بياوريد
تا سربازي
به خاطر مرزها
كشته نشود.
فرزندانتان را
در آب هاي آزاد به دنيا بياوريد
تا سربازي
به خاطر مرزها
كشته نشود.
كودك
هر چه تلاش كرد
دستش به دستگيرۀ پنجره نرسيد
جوان باز كرد
پيرمرد بست.
مزرعه، ياد تو، دلتنگي، اجاق سنگي ام
چاي را دم كرده ام
گرچه چيزي كم نخواهد كرد از دلتنگي ام.
براي وبلاگ شعر كوتاه يك كانال تلگرامي راه اندازي نمودم. دوستان عزيز و مخاطبان وبلاگ شعر كوتاه مي توانند از طريق لينك زير به عضويت كانال درآيند:
https://telegram.me/sherekootah_vahid_omrani
چون روح، وجود تو معمايي بود
آميزه اي از جنون و تنهايي بود
روزي كه تو را خاك در آغوش كشيد
زانو زدن مرگ تماشايي بود
شعر پرنده اي است
كه وقت رد شدنت
از ذهنم
مي پرد.
به رسيدن فكر نمي كنم
به تو فكر مي كنم
و مي رسم.
مادرِ طبيعت
ادبم كرد
از كوه بالا رفتم
از غرور پايين آمدم.
روزي دو سه بار
هفته اي نهصد بار
ماهي سه هزار سال
سالي ...
انگار
ياد تو
تصاعدي نجومي دارد
با من بنشين
خودت خودت را بشمار!
گاهي ...
به آخرين پيراهنم فكر مي كنم
كه مرگ در آن رخ مي دهد.