مراقب شمعداني هايت باش
ارديبهشت
فصل عاشقي هاي بي ملاحظه است.
مراقب شمعداني هايت باش
ارديبهشت
فصل عاشقي هاي بي ملاحظه است.
يكي از روزهاي چهل سالگي ات
در ميان گير و دار زندگي ملال آورت
لابه لاي آلبوم عكس هايت
عكس دختري مو مشكي را پيدا مي كني
زندگي براي چند لحظه متوقف مي شود
و قبض هاي برق و آب برايت بي اهميت
تازه مي فهمي
بيست سال پيش
چه بي رحمانه
او را
در هياهوي زندگي جا گذاشتي ...
و شايد سيگار
اختراع سرخپوستي بود
كه مي خواست
به معشوقه اش
پيام كوتاه بدهد.
آن عاشق كاين خمار مستي را ساخت
معشوق و شراب و مي پرستي را ساخت
بي شك قدحي شراب نوشيد و از آن
سرمست شد اين جهان هستي را ساخت
به جاي پادشاهان رسم اين است
كه چون رفتند بعدي مي نشيند
وليكن ساعتي نتوان نشستن
بر آن مسند كه سعدي مي نشيند
جفتشان را كه يافتند
از من ميپرند
شك ندارم
روزگاري درخت بوده ام!
از جنگل
به كارگاه چوب بري رفتند
صندلي،
نيمكت،
ميز،
آنكه عاشق تر بود
پنجره شد.
به كدامين پيامبر ايمان آورم؟
كه خدايش
تو را به من بدهد!
روزي با دوچرخۀ كوچكم
برنده بودم
حالا
زمين از من جلو زده.
تنم به تنت خورده
كه بعد از تو
از هيچ نبرد تن به تني
جان سالم به در نمي برم.