ليوان براي آب خوردن است
بدش اين است كه نمي دانيم
تشنۀ چيستيم.
ليوان براي آب خوردن است
بدش اين است كه نمي دانيم
تشنۀ چيستيم.
حتي اگر صد سال
جغرافيا را تجديد شوم
و تا آخر عمر
از اين مدرسه بيرون نيايم
باز هم در جواب اين سؤال
كه بلندترين كوه دنيا كدام است
بي ترديد خواهم نوشت: پدر.
بر روي كيبوردهاي تان
جاي حروف آزادي را
چشم بسته از بر كنيد
خواب هاي بدي ديده ام.
هنوز
نوك مژگانت از خون
سرخ است
پيچ راديو را بچرخاني
جنگ سال هاست تمام شده
و عالم و آدم مي دانند.
تو همان هشت دقيقه اي
كه قرص خورشيد
آرام، آرام
در دريا حل مي شود
مي بيني؟
تو قرار نيست شاعر باشي
تو همين كه نفس بكشي
راه بروي
حرف بزني
حق شاعري ات را
بر گردن دنيا گذاشته اي.
سياهي كيستي؟
.
.
شليك نكن!
روزم
كه با لباس شب آمده ام قدم بزنم.
گريه بود
خنديدن را تو به من آموختي
سنگ بوده ام
تو كوهم كردي
برف بوده ام
تو آبم كردي
آب مي شدم
تو خانه ي دريا را نشانم دادي
مي دانستم گريه چيست
خنديدن را
تو به من هديه كردي.
اميدي كوچك
براي پرواز
دست كم در خواب
بالشِ پَر.
كاش ميﺷﺪ ﯾﮏ صبح
ﮐﺴﯽ ﺯﻧﮓ ﺧﺎﻧﻪﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ:
ﺑﺎ ﺩﺳﺖِ پر ﺁﻣﺪﻩﺍم ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﺑﺎ ﻗﻠﺐﻫﺎﯾﯽ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻋﺸﻖﻫﺎﯼ ﻭﺍﻗﻌﯽ
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦها ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ
ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺮﻭﻡ.