مهرباني زني است
كه در تظاهرات خيابان شهيد شد
مهرباني مردي است
كه در ازدحام جهان گم شد
اين تلخ ترين شعري است
كه نخواهم سرود هرگز.
مهرباني زني است
كه در تظاهرات خيابان شهيد شد
مهرباني مردي است
كه در ازدحام جهان گم شد
اين تلخ ترين شعري است
كه نخواهم سرود هرگز.
گنجشك ها
ارزن ها را از آسمان برچيده اند
صبح است.
يادش بخير!
تلفن هاي عمومي
چقدر دير دوزاري شان مي افتاد
حالا ...
همراهم اصلاً نمي فهمد
از دست دادن ناگهاني تو يعني چه؟
فقط به فكر شارژ شدن لحظه هاي خودش است.
چشم هايم
قلبم
شانه هايم
دست هايم
زانوانم
چقدر شهر براي ويران شدن دارد
سرزميني كه تو
فرمانروايش بودي.
جغد شده اي
بر خانۀ هر كه مي نشيني
به كشتنش مي دهي
آزادي!
چقدر تنهاست
شاعري كه عاشقانه هاش
دست به دست مي روند
به دست تو اما ...
نمي رسند.
و زير پا مي افتي
اي فرش هزار رنگ!
انسان يكرنگ اما
در زير پا متولد مي شود
و بر دار مي ميرد و مي رهد
اين است تفاوت
از فرش تا عرش.
كفش هايمان
هنوز كنار هم بودند
كه راهمان از هم جدا شد.
هميشه دوست داشتم
ساعت ها در ارتفاعي بالاتر از شهر بايستم
و در انبوه ساختمان ها
دنبال خانهٔ كسي بگردم
كه دوستش دارم
براي همين كارگر شدم.
جاي لب هايت
سيگار مي گذارم
جاي خودم
سيگار را آتش مي زنم.