تو خوابيده اي آرام
و من پشت پلك تو
آنقدر مي بارم
تا پنجره را باز كني
دست هايت را
زير باران بگيري و بخندي.
تو خوابيده اي آرام
و من پشت پلك تو
آنقدر مي بارم
تا پنجره را باز كني
دست هايت را
زير باران بگيري و بخندي.
در رياضيات من
يك منهاي دو
يعني
يك منهاي تو
كه مساويِ با هيچ است!
از بهار تقويم مي ماند
از من
استخوان هايي كه
تو را دوست داشتند.
آن روزها
هر وقت موهايت را باز مي كردي
باد وزيدن مي گرفت
اين خشك سالي
بي دليل نيست
و جز من هيچكس
دليلش را نمي داند
باد دلباخته بود
و تو ...
موهايت را كوتاه كرده اي.
يكي يكي
قدم به قدم
راهي نيست
راه با پيمودن پديد مي آيد
با پيمودن است كه راه را مي سازي
و اگر واپس بنگري
هر آن چه مي بيني
فقط رد گام هايي است
كه روزي پاهايت دوباره آنها را مي پيمايد
اي سالك!
راهي نيست
راه با پيمودن پديد مي آيد.
آه است خيابان به خيابان به لبم
از اين همه بي تفاوتي در عجبم!
تو مثل مسافري كه ديرش شده است
من مثل چراغ قرمز نيمه شبم
هراس يعني؛
من باشم و
تو باشي و ...
حرفي براي گفتن نباشد.
مي خواستم كمي
فقط كمي
دوستت داشته باشم
از دستم در رفت
عاشقت شدم.
دلتنگي،
نام ديگر اين روزهاست
وقتي ...
از اين همه رهگذر
يكي،
تو نيستي.
دوست دارم كه يك شبه
شصت سال را سپري كنم
بعد بيايم و با عصايي در دست
كنار خياباني شلوغ منتظرت شوم
تا تو بيايي و مرا نشناسي
ولي دستم را بگيري
و از ازدحام خيابان عبورم دهي.