نه همين مي رمد آن نوگل خندان از من
مي كشد خار در اين باديه دامان از من
با من آميزش او الفت موج است و كنار
روز و شب با من و پيوسته گريزان از من
قمري ريخته بالم، به پناه كه روم؟
تا به كي سر كشي اي سرو خرامان از من
به تكلم به خموشي به تبسم به نگاه
مي توان برد به هر شيوه دل آسان از من
نيست پرهيز من از زهد، كه خاكم بر سر!
ترسم آلوده شود دامن عصيان از من
گر چه مورم ولي آن حوصله را هم دارم
كه ببخشم بود ار ملك سليمان از من
اشك بيهوده مريز اين همه از ديده كليم
گرد غم را نتوان شست به طوفان از من