باران ...
براي بوسيدن زمين
خودكشي مي كند.
باران ...
براي بوسيدن زمين
خودكشي مي كند.
ناگهان ديدم سرم آتش گرفت
سوختم خاكسترم آتش گرفت
چشم وا كردم سكوتم آب شد
چشم بستم بسترم آتش گرفت
در زدم كس اين قفس را وا نكرد
پر زدم بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستاني پريد
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفي از نام تو آمد بر زبان
دست هايم دفترم آتش گرفت
شب نيست كه از غمت دلم جوش نكرد
وز بهر تو زهرِ اندُهي نوش نكرد
اي جانِ جهان هيچ نياوردي ياد
آن را كه تو را هيچ فراموش نكرد
ما هيچ وقت به هم نمي رسيم
هميشه سوزنباني هست
كه به وقت رسيدنمان
خط ها را عوض كند.
يلدا هم دختر لجبازيست!
هر چه التماس كردم
باز هم كوتاه نيامد
و يك دقيقه
به نبودنت اضافه كرد!
تكان نخورده اند
پس از زلزله
ستاره ها.
شيرين دهني كه از لبش جان مي ريخت
كفرش ز سر زلف پريشان مي ريخت
گر شيخ به كفر زلف او پي بردي
خاك سيهي بر سر ايمان مي ريخت
ما سوخته ايم از ازل در تب دوست
مانند شهاب شعله ور در شب دوست
تلخي جهان به كام ما شيرين است
تا نُقل شراب ماست قند لب دوست
محراب سجود خويشتن بايد بود
معراج صعود خويشتن بايد بود
بر گرد حريم خويشتن بايد گشت
معمار وجود خويشتن بايد بود