در پردۀ اسرار كسي را ره نيست
زين تعبيه جان هيچكس آگه نيست
جز در دل خاك هيچ منزلگه نيست
مي خور كه چنين فسانه ها كوته نيست
در پردۀ اسرار كسي را ره نيست
زين تعبيه جان هيچكس آگه نيست
جز در دل خاك هيچ منزلگه نيست
مي خور كه چنين فسانه ها كوته نيست
دلي كه معرفت كسبِ داغ را گم كرد
شناسنامۀ گلهاي باغ را گم كرد
كسي كه نام عزيز تو را ز خاطر برد
كليد پنجرۀ رو به باغ را گم كرد
هر آنكه بي تو سفر كرد طعمۀ موج است
چرا كه در شب طوفان چراغ را گم كرد
مرا به سمت خيابان سبز عشق ببر
دلم نشاني آن كوچه باغ را گم كرد
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل برنكنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به صد هزار درمان ندهم
آهم كه هزار شعله در بر دارد
صد سلسله كوه را ز جا بر دارد
من رعدم و مي ترسم اگر آه كشم
سرتاسر آسمان ترك بردارد
مي رسد از بركه اي در دوردست
بانگ غوكي كه ز دنيا فارغ است
در دَمش سوزي و شوري و غمي است
بي گمان او نيز چون من عاشق است
نگران درهاي بسته نيستم
باز مي شوند همه شان
نگران توام
كه كدام طرف آستانه مي ايستي!
كنم مدح خم ابروت يا روت؟
نهم نام لبت ياقوت يا قوت؟
يقينم هست فايز زنده گردد
رسد بر تختۀ تابوت تا بوت
با تشكر از خانم صفري براي فرستادن اين دوبيتي.
در راهبندان تاريخ
دير رسيديم
بهترين شعرها را
در وصف تو سروده بودند.
تمام عمر زندگاني من
چهار دقيقه است
شناسنامه ام چه دروغ ها كه نمي گويد
همان چهار دقيقه اي كه ...
چشم دوخته بودم به چشمهايت
و تو پلك هم كه نمي زدي.
آب ، عشق است
رود مي شود
سرود مي شود
مي رود به ريشه مي رسد
شاخه ها ، پر از چراغ مي شوند
سبزه ها ، سلام مي كنند
كوچه ها ، كوچه باغ مي شوند.