تنهايي يك نفر
نشست
كنار تنهايي يك نفر ديگر
بعد تنهايي ديگري
رفت كنار تنهايي ديگري
تنهايي ديگري
كنار تنهايي ديگري
دنيا پر شد
از تنهايي هاي كنار هم
كه مي نشينند
راه مي روند
و گاهي يكديگر را مي بوسند.
تنهايي يك نفر
نشست
كنار تنهايي يك نفر ديگر
بعد تنهايي ديگري
رفت كنار تنهايي ديگري
تنهايي ديگري
كنار تنهايي ديگري
دنيا پر شد
از تنهايي هاي كنار هم
كه مي نشينند
راه مي روند
و گاهي يكديگر را مي بوسند.
بر شانۀ الوند نمي گنجم من
در بغض دماوند نمي گنجم من
يخ هاي سكوت من اگر آب شود
در بستر اروند نمي گنجم من
براي آشتي
دلايلت چقدر منطقي است
وقتي ...
با زبان بوسه حرف مي زني.
از رفتنت دهان همه باز
انگار گفته بودند:
پرواز!
پرواز!
اي روي تو ماه عالم آراي دلم
گيسوي تو همنشين شب هاي دلم
دلتنگ ، ستاره مي شمارم هر شب
خود را بگذار لحظه اي جاي دلم
خورده است ولي غير ارادي خورده است
از شدت غم ز فرط شادي خورده است
افتاده زمين و بر نمي خيزد ... واي
اين تاك گمانم كه زيادي خورده است!
چيزي نمي ماند از بوسه هايت
تمامش را خط تلفن مي خورد
فقط يك نوشته مي ماند
و گونه اي منتظر
براي لمس لب هايت.
مادر شير بود
دير كرد
از اتاق عمل كه برگشت
پستان حذف شد
از شيمي درماني كه آمد
موي سر
جراح معتقد بود
در ادبيات ما
زلف و پستان واژه هاي ممنوعه است
مادر واقعاً شعر بود ...
من آفتاب درخشان و ماه تابان را
بهين طراوت سرسبزي بهاران را
زلال زمزمۀ روشنان باران را
درود خواهم گفت
صفاي باغ و چمن
دشت و كوهساران را
و من چو ساقۀ نورسته
باز خواهم رُست
و در تمامي اشياء پاك تجريدي
وجود گمشده اي را
دوباره خواهم جُست.
بوسه هايت كوتاه اند
مثل شعرهاي من
تا بيايي بخواني
تمام شده اند.