در رياضياتِ من
يك منهاي دو
يعني؛
يك منهاي تو
كه مساوي با هيچ است!
در رياضياتِ من
يك منهاي دو
يعني؛
يك منهاي تو
كه مساوي با هيچ است!
مه ، سايۀ مبهم فرود ازل است
هر قطره ، معماي سرود ازل است
موسيقي افلاك درونش جاريست
باران ، سند حكم خلود ازل است
اگر مرده اي
بيا و مرا ببر
و اگر زنده اي هنوز ...
لااقل ،
خطي ، خبري ، خوابي ، خيالي
بي انصاف!
از اينجا كه هستم
تا آنجا كه هستي
وجب
به
وجب
دلتنگم ...
من نمي دانم ،
و همين درد مرا سخت مي آزارد
كه چرا انسان
اين دانا ، اين پيغمبر
در تكاپوهايش ،
چيزي از معجزه آن سوتر!
ره نبردست به اعجاز محبت
چه دليلي دارد؟
چه دليلي دارد ، كه هنوز
مهرباني را نشناخته است
و نمي داند در يك لبخند
چه شگفتي هايي پنهان است!
و نمي دانم ، كه چرا انسان ، تا اين حد
با خوبي بيگانه ست
و همين درد مرا سخت مي آزارد.
نمي خواهد بيايي!
چقدر بگويم؟
من ديگر نيستم
با تو ...
رفته ام.
هيچ جاي اين شهر
از يادت در امان نيستم
حتي به كوچۀ علي چپ كه مي روم!
شگفتي من همه از باد است
كه به گيسوي تو مي پيچد
اما ...
ابله است و ماندگار نمي شود.
اما ...
با اين همه
تقصير من نبود
كه با اين همه ...
با اين همه اميدِ قبولي
در امتحان سادۀ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصير هيچكس نيست
از خوبيِ تو بود
كه من
بد شدم!
لبخند بزن دو چشم باراني را
تجويز كن اين نگاه - درماني را
يك شعله بخند تا به آتش بكشي
دانشكدۀ علوم انساني را