با احتياط بخوانيد!
اين شعر ، لغزنده است
بس كه شاعر سطر به سطر
باريد و نوشت.
با احتياط بخوانيد!
اين شعر ، لغزنده است
بس كه شاعر سطر به سطر
باريد و نوشت.
اين كوزۀ سفالي را
دختري ساخته
آذرچهر نام
بساط كرده در چهارشنبه بازار
به سكه اي مسين فروخته
به خريدار لبخند زده
دختري آذرچهر نام
با گيسوان خرمايي
و زندگاني معمولي
در عهد اشكانيان.
سكوتم بوي مرگ و مير دارد
كه از پاييزها تصوير دارد
از اينجا دور شو تا مي تواني
تبِ تنهايي ام واگير دارد
اينجا من و جام و تاك ها دلگيريم
از بودن اين چنينيِ خود سيريم
خيام! كجايي كه گلو تازه كني؟
داريم يكي يكي يكي مي ميريم
براي آشتي
دلايلت چقدر منطقي است
وقتي ...
با زبانِ بوسه حرف مي زني.
اينجا ...
آدمخوارها از گرسنگي مي ميرند
از بس كه
كسي آدم نيست.
آخرين نگاهت را
گناه تو نبود
تقدير اسباب بازي ها اين است ...
من عروسك برداشتم
تو شمشير.
دريغ كرده اند
حتي چند شاخۀ مصنوعي را
از گلدان عتيقه.
نقشه را تا مي زنم
و جهان را
توي جيبم مي گذارم
تو فقط چند سانتيمتر ...
از من دوري.
اين باد ، نفس هاي وجودي ازليست
آتش ، تَفِ قصۀ سجودي ازليست
اين خاك ، نشانۀ فرودي ازليست
باران ، همه از غمِ شهودي ازليست