اين روزها كه مي گذرد
شادم
زيرا
يك سطر در ميان
آزادم
و مي توانم
هر طور و هر كجا كه دلم خواست
جولان دهم
- در بين اين دو خط -
اين روزها كه مي گذرد
شادم
زيرا
يك سطر در ميان
آزادم
و مي توانم
هر طور و هر كجا كه دلم خواست
جولان دهم
- در بين اين دو خط -
دهقان شده ايم
بذرمان كينه
خدايا بارانت را قطع كن
بگذار آنچه درو مي كنيم
خاك باشد.
اگر اسكندر
سربازانش را از تاريخ بيرون بياورد
و خون هاي ريخته
به رگ هاي صاحبانشان برگردند
من هم دست و پاي گمشده ام را پيدا مي كنم
براي بغل كردنت.
پرندگان هنگام پرواز مرز نمي شناسند
آدم ها ...
هنگام دوست داشتن
و آدم مرز را آفريد
تا تنهايي اش را كوچك كند.
نشستي و از زندگي گفتي
از زندگي ...
زندگي ...
بي آنكه بداني زندگي
دستي است كه گاه گاهي
دور گردنم حلقه مي كني!
ترجمۀ بوسه هاي تو
شعرهاييست كه ...
دهان به دهان
نسل در نسل
در هزارۀ تاريخ مي پيچد.
چه فرقي مي كند
من عاشق تو باشم
يا تو عاشق من؟!
چه فرقي مي كند
رنگين كمان ...
از كدام سمت آسمان آغاز مي شود؟!
قلبم از اشتياق سرشار است
شمع هاي برافروخته
و فرو ريختن شكوفه هاي گيلاس.
يا رب ز كمالِ لطف ، خاصم گردان
واقف به حقايقِ خواصم گردان
از عقلِ جفاكار دل افگار شدم
ديوانۀ خود كن و خلاصم گردان
در تمام حنجره هايي كه تو را مي خوانند
قناريِ كوچكِ دست آموزي هست
كه دفتر نُت هاي مرا
دوره مي كند هر شب.