اي دوست تو غم داري و من غم دارم
تو حوصله كم داري و من كم دارم
تو قدر مرا بدان و من قدر تو را
چون هر چه توراست جمله من هم دارم
اي دوست تو غم داري و من غم دارم
تو حوصله كم داري و من كم دارم
تو قدر مرا بدان و من قدر تو را
چون هر چه توراست جمله من هم دارم
باران ...
حقيقت آسمان را
به زمين خواهد رساند
حتي اگر
بزرگ ترين چتر غفلت را
بر سر گرفته باشيم.
محراب سجود خويشتن بايد بود
معراج صعود خويشتن بايد بود
بر گرد حريم خويشتن بايد گشت
معمار وجود خويشتن بايد بود
باز آمده نوبهار و من سرگشته
در چنگ تحيرات مضطر گشته
عطار مگر ز خاك سر بر كرده ست
كاين گونه همه جهان معطر گشته؟!
اين كه جز عشق هيچ نيست
تنها چيزيست كه از عشق مي دانيم
همين كافيست
بارِ كشتي بايد
به قدرِ گنجايشِ آن باشد.
حرف زياد داريم اما ؛
ما همه كارگريم
از كوره اگر در برويم
آجر مي شود نانمان!
آنسان كه تويي هيچكس آگه به تو نيست
راهي ز فرازِ عقلِ كوته به تو نيست
هر چند تو را هزار ره باشد ليك
جز راهِ دل از هيچ رهي ره به تو نيست
خوش آنكه حديث كفر و ايمان نشنيد
افسانۀ كافر و مسلمان نشنيد
جز جام شراب و دست ساقي نشناخت
جز راي نگار و حرف جانان نشنيد
آن لحظه كه از اجل گريزان گرديم
چون برگ ز شاخ عمر ريزان گرديم
عالم ز نشاطِ دل به غربال كنيد
زان پيش كه خاكِ خاك بيزان گرديم
با من
رفت و آمد نكن
«رفتن»
فعل قشنگي نيست
با من
فقط راه بيا ...