تنها منم كه بر آن مي گذرم
در ماهتابِ سرد:
صدايِ پل.
تنها منم كه بر آن مي گذرم
در ماهتابِ سرد:
صدايِ پل.
حجرالاسودي است دلت،
بي جهت نيست كه دورش مي گردم.
آبيِ اين آسمان
چنان صداي بلندي دارد كه مي توانيم آن را
تنها با چشم هايمان بشنويم.
باد در شاخسار بيد
لالايي مي خواند
براي جوجه كلاغي تنها.
تا عشقِ تو داغ بر جبين مي ريزد
چشمم همه اشكِ آتشين مي ريزد
هجرانِ تو را اگر شبي آه كشم
خاكسترِ ماه بر زمين مي ريزد
ساعتي
كه رفتار تندِ عقربه هايش را
كنار تو طاقت نداشتم
خواب مانده است...
گل هاي صحرايي را
نه كس بوييد
نه كس چيد
نه كس فروخت
نه كس خريد.
برخيز دلا كه دل به دلدار دهيم
جان را به جمال آن خريدار دهيم
اين جان و دل و ديده پيِ ديدنِ اوست
جان و دل و ديده را به ديدار دهيم
به پشتِ سرم نگاه مي كنم
مثلِ پيرمردي كه به كودكي
آهِ من و سري كه تكان مي دهم
از عمرِ رفته نيست
راهِ كودك طولانيست.
برو...
پشت سرت
شراب مي ريزم
تا مست برگردي.