آنكه مي را حرام مي دانست
آنقدر نوشيد تا نابود شد
ظاهر پاكش به درد او نخورد
ريش و پشمش در جهنم دود شد
امتحان عشق، كنكور خداست
در كلاس اولش مردود شد
بود بي مصرف وليكن دستكم
مرد و در پاي درختي كود شد
آنكه مي را حرام مي دانست
آنقدر نوشيد تا نابود شد
ظاهر پاكش به درد او نخورد
ريش و پشمش در جهنم دود شد
امتحان عشق، كنكور خداست
در كلاس اولش مردود شد
بود بي مصرف وليكن دستكم
مرد و در پاي درختي كود شد
همه چيز را
سفيد كرده برف.
با تشكر از مهشيد سادات به خاطر فرستادن اين شعر.
آدرس وبلاگ: http://flowingriver.blogfa.com/
ساقي! قدحي كه دور گلزار گذشت
مطرب! غزلي كه وقت گفتار گذشت
اي هم نفس! از بهر دل زار بگو
افسانۀ آن شبي كه با يار گذشت
با اين بادهاي هرزه نپر
به آنها نخ نده
حالا ...
بالاي آن دكل
با سيمهاي لخت فشار قوي
دست و پنچه نرم كن
بادبادك جوان!
گر يك ورق از كتاب ما برخواني
حيران ابد شوي زهي حيراني!
گر يك نفسي به درس دل بنشيني
استادان را به درس خود بنشاني
شوقي كه چو گل دل شكفاند عشق است
ذهني كه رموز عشق داند عشق است
مهري كه تو را ز تو رهاند عشق است
لطفي كه تو را بدو رساند عشق است
نقابت را بردار
بگذار صورتت هوايي بخورد!
خوشا بزم صفاي باده نوشان
خوشا فقر و فناي ژنده پوشان
نباشد در جهان بالاتر از اين
نشان بي نشاني از خموشان
راهت را بگير و برو
نه كوه توان ريزش دارد
نه ريز علي پيراهن اضافي!
دل جز ره عشق تو نپويد هرگز
جان جز سخن عشق نگويد هرگز
صحراي دلم عشق تو شورستان كرد
تا مهر كسي در آن نرويد هرگز