تنها چند سال
از من بزرگ ترند
غمهايم.
تنها چند سال
از من بزرگ ترند
غمهايم.
هم كفرم و هم دينم و هم صافم و دُرد
هم پيرم و هم جوان و هم كودك خُرد
گر من ميرم مرا مگوييد كه مُرد
كو مرده بُد و زنده شد و دوست ببُرد
ساحل را نوازش مي كند
طوفان در پيش است.
به ديدن ديوارهاي ريخته در من
كه آجرهايش رو به هم پرت مي شود
بيا خودمان را زير آوار هم بكشيم
از دكمه ها و زيپ ها عبور كنيم
و به جايي برسيم
كه مادرم از آن مي ترسيد.
از يادت در امان نيستم
حتي به كوچۀ علي چپ كه مي روم!
گنجشكي خيس
و در حيات خلوت دلت افتادم
آنجا، روي آن درخت
با شاخ و برگ انبوه
نمي دانم ديدي يا نه
تنها نگاه كردي
طوري كه انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است.
هر چند گهي ز عشق بيگانه شوم
با عافيت هم نشست و همخانه شوم
ناگاه پريرخي به من بر گذرد
بر گردم زان حديث و ديوانه شوم
اي صاحب عشق و عقل ديوانۀ تو
حيران تو آشنا و بيگانۀ تو
ديدار تو را همه نشاني دادند
اي در همه جا، كجاست پس خانۀ تو؟
ماهيان به اعماق مي گريزند:
آب هاي بهاري.