يك شعر خيلي بلند بنويسم
نوشتم:
مادر.
يك شعر خيلي بلند بنويسم
نوشتم:
مادر.
آنسان كه تويي هيچكس آگه به تو نيست
راهي ز فراز عقل كوته به تو نيست
هر چند تو را هزار ره باشد، ليك
جز راه دل از هيچ رهي ره به تو نيست
تا از ره و رسم عقل بيرون نشوي
يك ذره از آنچه هستي افزون نشوي
من عاقلم ار تو ليلي جان بيني
ديوانه تر از هزار مجنون نشوي
حلقه تا بر سر زلف تو گلندام افتاد
هيچ دل نيست مگر آنكه در اين دام افتاد
در ازل پرده ميان من و معشوق نبود
در تعيّن شدم و كار به پيغام افتاد
سر بر آرم به جنون جامه به تن چاك زنم
پرده پوشي چه كنم؟ طشت من از بام افتاد
در ره عشق سلامت همه در رنج و بلاست
كام آنراست كه دلخسته و ناكام افتاد
مستي ما بود از گردش چشم ساقي
سر و كار دگران است كه با جام افتاد
وقتي تمام آسمان
رنگ چشمهاي توست؟!
مادر به خداي آسمان ها سوگند
مادر به كوير و كوه و دريا سوگند
در عشق تو ديوانه ترم از مجنون
سوگند به عشق پاك ليلا سوگند
به تو كه مي رسم
از تمام جهات
شعر مي بارد.
آدرس وبلاگ: http://www.rniaz24.blogfa.com/
خدا دست به كار شده
براي تفسير موهايت.
آنها كه اسير عشق دلدارانند
از دست فلك هميشه خون بارانند
هرگز نشود بخت بد از عشق جدا
بدبختي و عاشقي مگر يارانند!
اما راهش را
خوب كشيد و ...
رفت.