تجربه كردم
سقوط را.
دهكده اي ته درّه اي در چنگ ماهتاب
چه تنهايي ژرفي!
هوس كرد برقصد
عنكبوت ...
برايش تار زد.
اي حُسن تو در كل مظاهر ظاهر
وي چشم تو در جمله مناظر ناظر
از نور رخ و ظلمت زلفت دايم
قومي همه مؤمنند و قومي كافر
اي آنكه عاشقان را يار بودي
تو كه بيزار از آزار بودي
چرا ما را تو آوردي به دنيا؟
خداوندا مگر بيكار بودي!
دلبري دارم من
بهتر از جنگل سبز
به بلنداي شكوه،
به سپيدي طلوع،
به زلالي غروب،
به خماري گل نرگس باران خورده
در رگم جاريست عشقي سرخ
داغ از آتش نور
و به زودي من را خواهد سوخت.
جهدي بكن ار پند پذيري دو سه روز
تا پيش تر از مرگ بميري دو سه روز
دنيا زن پيريست چه باشد ار تو
با پيرزني انس نگيري دو سه روز؟!
نمازم را شكسته مي خوانم
چهار فرسخ
دور افتاده ام
از چشمانت.
رازي بي پايان است
از آنسان كه
چيزي بيش از خود براي توضيح ندارد.
از خنده هايم كه بگذري به قناري كوچكي خواهي رسيد كه سالهاست ... در گلويم كز كرده است.