دو نگاه برايم آشناست
نگاه من به او
و لبخند او به همه.
نگاه من به او
و لبخند او به همه.
بگذار تمام جهان را سرباز بچينند
گنجشكها
در اولين رد پوتيني كه به آب بنشيند
آبتني ميكنند.
يك پلنگ عاشق است
شايد خورشيد نه
اما ...
ماه با من موافق است!
نگاهت جنگلي انبوه دارد
نگاهت اندكي اندوه دارد
من از طرز نگاهت ترس دارم
گمانم چشمهايت روح دارد!
خسوف رخ مي دهد
دلهامان،
در يك خط
نزديك ترين فاصله را به هم دارند.
بگذار باران ببارد،
طعم بوسه يادمان مي آيد.
دردهايمان را چه كسي پاسخ خواهد گفت؟
رنجهايمان را
و نمي دانم اگر عشق نبود
بار هستي را چگونه بر دوش مي كشيديم
ما محكومين به بودن؟!
هر دم خالي مي شود
از برگهاي خزاني.