چه ظريف رفتار مي كند
با عروسكها.
هنوزم بوي زلفش در مشام است
هنوزم ذوق لبهايش به كام است
كجا فايز شود از ناله خاموش؟
مگر آن دم كه در خاكش مقام است
اي كاش نگاه خسته را خوابي بود
يا در شب بي ستاره مهتابي بود
ما مثل دو كاج ِ دور از هم هستيم
اي كاش كه بين من و تو تابي بود
عشق تو ز دست ساقيان باده بريخت
وز ديده بسي خون دل ساده بريخت
بس زاهد خرقه پوش سجاده نشين
كز عشق تو مي بر سر سجاده بريخت
در سياهي چشمان تو
رازي است
كه از شام عدم،
تا برق طلوع هستي را تفسير مي كند.
هر شب،
به چمداني كه از خانهات آوردهام فكر ميكنم
و اينكه ...
چند سال زندگي
چطور
يك شبه
توي اين چمدان جا شد؟!
آهنگ خاك مي كرد
بر گرد خاك مي گشت
گرد ملال او را
از چهره پاك مي كرد
از خاكيان ندانم
ساحل به او چه مي گفت
كآن موج نازپرورد
سر را به سنگ مي زد
خود را هلاك مي كرد!
هياهوي قاشق و چنگال ها مي انديشم ... به چشم هايت.
اجرام كه ساكنان اين ايوانند
اسباب تردد خردمندانند
هان تا سر رشتۀ خرد گم نكني
كآنان كه مدبرند سرگردانند
شرجي شده است
موهايت را باز كن
بگذار نسيمي بوزد...