ما كار و دكان و پيشه را سوخته ايم
شعر و غزل و دوبيتي آموخته ايم
در عشق كه او جان و دل و ديدۀ ماست
جان و دل و ديده هر سه را سوخته ايم
ما كار و دكان و پيشه را سوخته ايم
شعر و غزل و دوبيتي آموخته ايم
در عشق كه او جان و دل و ديدۀ ماست
جان و دل و ديده هر سه را سوخته ايم
به ساحل همچو موج آيم برايت
به روي ماسه بوسم نقش پايت
در آغوشت بگيرم تا كه خورشيد
ننوشه شير عاج سينه هايت
رگهايم را
دانه دانه،
دانه دانه،
به بند بكش
و مرا به چهار ستون تنت
ميخ خوب كن.
مگر مي آيد آن چشم و چراغم
كه بوي گل گرفته كوچه باغم؟
گمانم عشق آمد، اين طرفها
كه دارد باز مي گيرد سراغم
در ميان كويري برهوت
تنها خط عمودي در پهنۀ افق
اتفاقي تازه ام
بر اين سطح صاف.
براي هميشه رفت،
اما ...
تكه اي از حواسش را
جا گذاشت روي ميز
كنار ته سيگارها و
جامهاي خالي.
در دل درديست از تو پنهان كه مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان كه مپرس
با اين همه حال و در چنين تنگدلي
جا كرده محبت تو چندان كه مپرس
نوازشهاي پنهاني، تو بانو
گلاب ناب كاشاني، تو بانو
همين جا، پاي آلاچيق، نم نم
سرود «باز باراني» تو بانو