تلخ است كه لبريز حقايق شده است
زرد است كه با درد موافق شده است
شاعر نشدي وگرنه مي فهميدي
پاييز بهاريست كه عاشق شده است
تلخ است كه لبريز حقايق شده است
زرد است كه با درد موافق شده است
شاعر نشدي وگرنه مي فهميدي
پاييز بهاريست كه عاشق شده است
در گرفتم،
وقتي تو را در بر گرفتم.
چون هر كدام،
حداقل براي يك بار هم كه شده،
خوني ريخته اند...
بر دامان يك زن.
اندازۀ هر چه دار سر هستم من
كابوس ترين خواب تبر هستم من
هر شاخه ام آبستن صدها قلم است
از ريشۀ سرو كاشمر هستم من
دنياي بزرگ تري است
روياهاي من...
عزم دريا دارد،
رود بيقرار.
«آمار تصادفات خيلي بالاست.»
پس چرا من
تصادفاً هم تو را ...
نمي بينم
باز هم آمار دروغ؟!
گويند مي لعل چرا داري دوست
آني كه غمم بُرد و هم افزود نكوست
مي رنگ لبش دارد و تا هست مرا
لب بر لب جام، در دلم قصۀ اوست
مي خواهم كمي در شب چشمهاش بخوابم
لالايي ام را بخوان مادر.