وقتي تو شعرهايم را چنان با دقت مي خواني و ...
دستنوشته هايم را با احترام ورق مي زني كه انگار
نسخ خطي چندين هزار ساله اند.
با اينكه مي دانم از شعر و شاعري چيزي سر در نمي آوري،
اما چون شعرهاي من اند، دوستشان داري.
وقتي تو شعرهايم را چنان با دقت مي خواني و ...
دستنوشته هايم را با احترام ورق مي زني كه انگار
نسخ خطي چندين هزار ساله اند.
با اينكه مي دانم از شعر و شاعري چيزي سر در نمي آوري،
اما چون شعرهاي من اند، دوستشان داري.
مردان همه در سماع و ني پيدا نيست
مستان همه ظاهرند و مي پيدا نيست
صد قافله بيشتر در اين ره رفتند
وين طرفه كه هيچ گونه پي پيدا نيست
اين هستيِ تو هستيِ هستي دگر است
وين مستيِ تو مستيِ مستي دگر است
رو سر به گريبان تفكر در كش
كاين دست تو آستينِ دستي دگر است
وقتي كه
ارديبهشت را
با خودت كشاندي و رفتي.
اي عشق بيا دوباره پيدايم كن
آشفته و شوريده و شيدايم كن
فرهاد دگر بساز از اين مجنون
افسانۀ عاشقان فردايم كن
تو كه بالا بلند و نازنيني
تو كه شيرين لب و عشق آفريني
كنارم لحظه اي بنشين، چه حاصل
كه فردا بر سر خاكم نشيني
لِي لِي ...
گفت خطش را بكشم
روي شنهاي ساحل، رو به دريا
با گچي آبي
فكر كردم
او هم مثل من شنا مي داند ...
آرزوهايم يتيم مي شوند
و هيچكس آنها را نخواهد خواست
پس آرزوهايم را
با خود به گور خواهم برد.
من داركوبي مي شوم
كه هفتاد و سه بار در دقيقه تو را مي بوسد.