اما حالا به خورشيد هم اعتمادي نيست
بي وفا باشي شكايت ميكنند
باوفا باشي خيانت ميكنند
مهرباني گر چه اييني خوش است
مهربان باشي رهايت ميكنند
خدايا : چقدر ميگيري كه بگذاري
شب اول قبر قبل اينكه تو ازم سوال كني
من ازت بپرسم كه چرا
يكي دستشو بالا گرفت و گفت جناب سرهنگ توي رفاقت دور زدن ممنوع
چشم مستم خيره شدبر خانه اي
پدري پير خجل افتاده اين سوي اتاق
مادري پير خموش افتاده ان سوي اتاق
كودكي از سوز سرما ميزند دندان بهم
دختري در حال عشق بازي با بيگانه اي
چون كه شد كارش تمام ان مرد نابكار
دست در جيب برد باحالت جانانه اي
از ميان ان همه پول درشت
دست دخترك داد پول سيه چند دانه اي
بر خودم لعنت فرستادم
كه دگرمست خراب نروم بر سوي هر ويرانه اي
چون در اين ويرانه ها دختري
عفتش را مي فروشد بهر نان خانه اي
انكه مرا دوست ميداشت و بزرگترين غم عالم را بر دلم ذاشت و با من نماند تو با او بمان مگذار غمي بر
دلش رخنه كند
خدايا!
انكه تنها دلخوشي من بود و تنها دلخوشيم را از من گرفت تو نيز دلخوشي او باش تا هيچ وقت
در حسرت چيزي نماند كه چرا روزي مرا دوست داشت؟؟؟؟؟
تنها ارزوي ديرينم اين است
روزي اگر نبودم ....؟/؟؟؟/
يادش بخير
همه از خوبيات ميگن
ارميا بيقرار ياسر كلافه
جاده برات تموم شد
دنيا لياقتت رو نداشت
دلم برات تنگ شده زن داداش
زلف سنبل چه كشم عارض سوسن چه كنم
به ما گفتي كه نامردان بهشتت را نميبينند بيا بنگر بهشت نامردان را كه از خون يتيمان كاخ ميسازند و از اشك انان كاخ خود راسيراب ميسازند
خداوندا تو خود گفتي اگر روزي انسان برتفس خود مغلوب شد ان را به صليب خشم خود مصلوب خواهي كرد
خيا من خودم ديدم نگاه دزدگانه كودكي را كه براندام لخت مادر خود ميلغزيد
خداوندا : اگر مردي چنين است به نامردي نامردان قسم اگر دستي به قرانت بيالايم
اب از تو طوفان شد خاك از تو خاكستر از بوي تو اتش در جان باد افتاد
هر قصر بي شيرين چون بيستون ويران هر كوه بي فرهاد كاهي بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را اندوه مادرزاد
از خاك ما در باد بوي تو مي ايد تنها تو ميماني ما ميرويم از ياد