معراج صعود خويشتن بايد بود / محراب سجود خويشتن بايد بود
بر گرد حريم خويشتن بايد گشت / معمار وجود خويشتن بايد بود
معراج صعود خويشتن بايد بود / محراب سجود خويشتن بايد بود
بر گرد حريم خويشتن بايد گشت / معمار وجود خويشتن بايد بود
ما حاصل عمري به دمي بفروشيم / صد خرمن شادي به غمي بفروشيم
در يك دم اگر هزار جان دست دهد / در حال به خاك قدمي بفروشيم
اگرچه ماه نماندست پشت ابر سياه
درون دود سيه ماه گم شد آه
بي ريزش كوه، جامه را سوزانديم / هر فرصت بي ادامه را سوزانديم
از وحشت اينكه آخرش بد باشد / ما آخر شاهنامه را سوزانديم!
گر بر ستم قرون برآشفت حسين / بيداري ما خواست به خون خفت حسين
آنجا كه زمان محرم اسرار نبود / با لهجۀ خون سرّ مگو گفت حسين
به معناي نامش فكر مي كند
گل آفتابگردان.
شاعر ...
هزار بار در سطرهايش!
مگسي گفت عنكبوتي را / اين چه دست است لاغر و باريك؟!
گفت اگر در كمند من افتي / پيش چشمت جهان كنم تاريك
بر تارك صبح ناگهان چاك افتاد / تقدير به دست حضرت تاك افتاد
برخاست غبار درد از روي زمين / وقتي كه سوار عشق بر خاك افتاد
بگو بغض مرا پرپر كند مشك / غم دست مرا باور كند مشك
به دندان مي برم، اما خدايا / لبانم را مبادا تر كند مشك!