قفس گشوده،
رها در باد،
يك مشت پر فاخته.
پس چرا اين تن
از لرزش باز نمي ايستد؟
تا بشكند امروز طلسمم برخيز / تا غصه جدا شود از اسمم برخيز
اين جسم ندارد آرزويي جز خاك / اي روح به احترام جسمم برخيز
با من بازي كن
تو گنجشك يتيم.
آدرس وبلاگ: http://matalebian.persianblog.ir
دانه توتي فرو مي افتد:
صداي آب.
اندوه پشت چشمان توست
پس، بيچاره من.
با پاسخ من معلمان آشفتند / از حنجره شان هر چه در آمد گفتند
اما به خدا هنوز هم معتقدم / از جاذبۀ تو سيب ها مي افتند
آدرس وبلاگ: http://robaeiat.blogfa.com