هر روز ز نو پرده ديگر سازي / تا در پس پرده عشق با خود بازي
چون تو نفسي به سر نيايي از خويش / هرگز به كسي دگر كجا پردازي
هر روز ز نو پرده ديگر سازي / تا در پس پرده عشق با خود بازي
چون تو نفسي به سر نيايي از خويش / هرگز به كسي دگر كجا پردازي
يك شب نه كه خون از دل غمناك نريخت / روزي نه كه آبروي من پاك نريخت
يك شربت آب خوش نخوردم همه عمر / تا باز ز راه ديده بر خاك نريخت
با تشكر از سمانه عزيز به خاطر فرستادن اين رباعي. آدرس وبلاگ : http://torghe.blogfa.com/
نه در مسجد دهندم ره كه مستي / نه در ميخانه دارم ره كه خام است
ميان و مسجد و ميخانه راهيست / خدايا عاشقم آن ره كدام است؟
با تشكر از دوست گرامي مهران حق شناس به خاطر متذكر شدن نام شاعر
آدرس وبلاگ : http://rangoreng.blogfa.com/
در اين قفس شوم چه طاووس چه بوم / چون ره ابديست هر كجا بودي باش
يا رب ز شراب عشق سرمستم كن / يكباره به بند عشق پا بستم كن
از هر چه جز عشق خود تهيدستم كن / در عشق خودت نيست كن و هستم كن
معراج صعود خويشتن بايد بود / محراب سجود خويشتن بايد بود
بر باب حريم خويشتن بايد گشت / معمار وجود خويشتن بايد بود
سر هر جاده منم ، چشم به راهي كه تويي
شب و روزم شده چشمان سياهي كه تويي
بنــدبازي وســـط معــــــركه ام ، واي اگــــر
روي دوشـم بنشيند پر كاهي كه تويــي !
زير پايم پلي از موست ، ولــي زل زده ام
بين چشمان تماشا به نگاهـي كه تويــي
كور كرده ست مرا عشــــق و سر راهـم باز
باز كرده ست دهان حلقه ي چاهي كه تويي
نيست كم وسوسه اي سيب بهشت ، اما من
دستم آغشتــــه به نارنج گناهي كه تويي
تو سخت و دير به دست آمدي مرا و عجب نيست
نمي كنم اگر اي دوست، سهل و زود ، رهايت
اي كاش چو پروانه پري داشته باشم
تا گاه به كويت گذري داشته باشم
گر دولت ديدار تو درخانه ندارم
اي كاش كه در رهگذري داشته باشم
از فيض حضور تو اگر دورم و محروم
از دور به رويت نظري داشته باشم
گويندكه يار دگري جوي و ندانند
بايست كه قلب دگري داشته باشم
از بلهوسي ها هوسي مانده نگارا
وان اينكه به پاي تو سري داشته باشم
تاريك شبي گشت شب و روز جواني
اي كاش اميدسحري داشته باشم
در مجلس ارباب تكلّف چه بگويم
در ميكده بايد هنري داشته باشم
بگذار كه از دوستي باده فروشان
رگبار غمت را سپري داشته باشم
♥ هم صحبتي و بوس وكنارت همه گوهيچ
من از تو نبايد خبري داشته باشم؟ ♥
بسيار مكن ناله كه اين شعله عمادا
مي سوزد اگر خشك و تري داشته باشم
روﺳﺮﯼ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻋﯿﻨﮏ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ! ، ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﭘﺸﺘﮏ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﮐﻔﺶ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ ، ﻗﺎﻟﯽ ﻋﻼﻣﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﺟﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﺗﻦ ﻣﯽ ﮐَﻨﯽ ، ﺁﯾﯿﻨﻪ ﭼﺸﻤﮏ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻇّﻦِ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﺎﺭﺕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﮔﺎﺯ ﺁﺗﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ! ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺮﻓﮏ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺗﺎ ﭘﯿﺶ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺪ
ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﮐﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﻓﻨﺪﮎ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺭﻭﺑﺮﻭﯾﻢ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﯽ ، ﺟﺸﻦ ﺑﺮ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺩﻑ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﺩ ! ، ﻣﯿﺰ ﺗﻨﺒﮏ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺩﺭﺩ ﺩﻟﻬﺎ ﺍﺯ ﻟﺒﺖ ﺗﺎ ﮔﻮﺵ ﻣﻦ ﺻﻒ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ
ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﺸﻤﺖ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ! ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺗﻮﺍﻡ
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻠﻬﺎ ﻟﮏ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮ ﺯﺩﻥ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩﺵ
ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻧﺦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺩﺑﺎﺩﮎ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﻋﺸﻖ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﭘﺮ ﻗﻮ ﺻﺨﺮﻩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﻭﺭﺩ
ﮔﺎﻩ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﭼﮑﺶ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﮏ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ ﻭ
ﺣﺮﻑ ﺁﺧﺮ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ