كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

رستاك

۲۶ بازديد ۰ نظر

مگه جز من تو اين دنيا كسي ميگرده دنبالت؟

كجا ميري تو اين سرما؟ كجا ميري با اين حالت؟



عاشق اين شعر انديشه فولادوندم :)

۲۶ بازديد ۰ نظر

خميازه هاي كش دار / سيگار پشت سيگار

شب گوشه اي به ناچار / سيگار پشت سيگار

 

اين روح خسته هر شب / جان كندنش غريزيست
لعنت به اين خودآزار / سيگار پشت سيگار

 

پاي چپ جهان را / با ارّه اي بريدن
چپ پاچه هاي شلوار / سيگار پشت سيگار

 

در انجماد يك تخت / اين لاشه منفجر شد
پاشيده شد به ديوار / سيگار پشت سيگار

 

بر سنگفرش كوچه / خوابيده بي سرانجام
اين مرده كفن خوار / سيگار پشت سيگار

 

صد صندلي در اين ختم / بي سرنشين كبودند
مردي تكيده بيزار / سيگار پشت سيگار

 

تصعيد لاله گوش / با جيغهاي رنگي
شك و شروع انكار / سيگار پشت سيگار

 

مُردم از اين رهائي / در كوچه هاي بن بست
انگارها نه انگار / سيگار پشت سيگار

 

اين پنچ پنجه امشب / هم خوابگان خاكند
بدرود دست و گيتار / سيگار پشت سيگار

 

ماسيده شد تماشا / بر ميله ميله پولاد
در يك تنور نمدار / سيگار پشت سيگار

 

صد لنز بي ترحم / در چشم شهر جوشيد
وين شاعران بيكار / سيگار پشت سيگار

 

در لابه لاي هر متن / اين صحنه تا ابد هست
مردي به حال اقرار / سيگار پشت سيگار

 

اسطوره هاي خائن / در لابلاي تاريخ
خوابند عين كفتار / سيگار پشت سيگار

 

عكس تو بود و قصّه / قاب تو بود و انكار
كوبيدمش به ديوار / سيگار پشت سيگار

 

مبهوت رد ِدودم / اين شكوه ها قديميست
تسليم اصل تكرار / سيگار پشت سيگار

 

كانسرو شعر سيگار / تاريخ انقضاء خورد
سه ، يك ، مُميز ِ چهار / سيگار پشت سيگار

 

ته مانده هاي سيگار / در استكاني از چاي
هاجند و واج انگار / سيگارپشت سيگار

 

خودكار من قديميست / گاهي نمي نويسد
يك مارك بي خريدار / سيگار پشت سيگار



...

۲۶ بازديد ۰ نظر


تو تا آخر عمر درگير من خواهي بود

و تظاهر ميكني نيستي

"مقايسه تو را از پا در خواهد آورد"

من ميدانم به كجاي قلبت شليك كرده ام

تو ديگر خوب نخواهي شد ...



پانته آ صفايي بروجني

۲۸ بازديد ۰ نظر


تورا ميخواست قايقران كه هرشب تور مي انداخت

وگرنه داشت دريا بي نهايت ماهي قرمز




تومور - عليرضا آذر

۲۷ بازديد ۰ نظر

زندگي يك چمدان است كه مي آوريش

بار و بنديل سبك مي كني و مي بريش

خودكشي ، مرگ قشنگي كه به آن دل بستم

دسته كم هر دو سه شب سير به فكرش هستم

گاه و بيگاه پُر از پنجره هاي خطرم

به سَرم مي زند اين مرتبه حتما بپرم

گاه و بيگاه شقيقه ست و تفنگي كه منم

قرص ماهي كه تو باشي و پلنگي كه منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

اين غم انگيزترين حالت غمگين شدن است

قبل رفتن دو سه خط فحش بده ، داد بكش

هي تكانم بده ، نفرين كن و فرياد بكش

قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم

طوري از ريشه بكش ارّه كه كوتاه شوم

مثل سيگار ، خطرناك ترين دودم باش

شعله آغوش كنم حضرت نمرودم باش

مثل سيگار بگيرانم و خاكستر كن

هر چه با من همه كردند از آن بدتر كن

مثل سيگار تمامم كن و تركم كن باز

مثل سيگار تمامم كن و دورم انداز

من خرابم بنشين ، زحمت آوار نكش

نفست باز گرفت ، اين همه سيگار نكش

آن به هر لحظه ي تب دار تو پيوند ، منم

آنقدر داغ به جانم ، كه دماوند منم

توله گرگي ، كه در انديشه ي شريانِ مني

كاسه خوني، جگري سوخته مهمان مني

چَشم بادام ، دهان پسته ، زبان شير و شكر

جام معجونِ مجسم شده اين گرگ پدر

تا مرا مي نگرد قافيه را مي بازم

بازي منتهي العافيه را مي بازم ...

سيبِ سيب است تَن انگيزه ي هر آه منم

رطب عرشِ نخيل او قدِ كوتاه منم

ماده آهوي چمن ، هوبره ي سينه بلور

قاب قوسِين دهن ، شاپريه قلعه ي دور

مظهر جانِ پلنگم كه به ماهي بندم

و به جز ماه دل از عالم و آدم كندم

ماهِ بيرون زده از كنگره ي پيرهنم

نكند خيز برم پنجه به خالي بزنم

خنده هاي نمكينت ، تب درياچه ي قم

بغض هايت رقمي سردتر از قرنِ اتم

مويِ بَرهم زده ات ، جنگل انبوه از دود

و دو آتشكده در پيرهنت پنهان بود

قصه هاي كهن از چشم تو آغاز شدند

شاعران با لب تو قافيه پرداز شدند

هر پسربچه كه راهش به خيابان تو خورد

يك شبه مرد شد و يكه به ميدان زد و مُرد

من تو را ديدم و آرام به خاك افتادم

و از آن روز كه در بندِ توام آزادم

چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلكم سوخت

نيزه اي جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت

سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسيد

سرطاني شدم و مرگ لبم را بوسيد

دوزخِ ني شدم و شعله دواندم به تنت

شعله پوشيدم و مشغولِ پدر سوختنت

به خودم آمدم انگار تويي در من بود

اين كمي بيشتر از دل به كسي بستن بود

پيش چشم همه از خويش يَلي ساخته ام

پيش چشمان تو اما سپر انداخته ام

ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بيخ نشست

ماه من روي گرفت و سر مريخ نشست

آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند

كركسان قاعده را از همه بهتر بلدند

چايِ داغي كه دلم بود به دستت دادم

آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم

و زميني كه قسم خورد شكستم بدهد

و زمان چَنبره زد كار به دستم بدهد

تو نباشي من از آينده ي خود پيرترم

از خر زخميِ ابليس زمين گير ترم

تو نباشي من از اعماق غرورم دورم

زير بي رحم ترين زاويه ي ساطورم

تو نباشي من و اين پنجره ها هم زرديم

شايد آخر سر ِ پاييز توافق كرديم

هر كسي شعله شد و داغ به جانم زد و رفت

من تو را دو... دهنه روي دهانم زد و رفت

همه شهر مهياست مبادا كه تو را

آتش معركه بالاست مبادا كه تو را

اين جماعت همه گرگند مبادا كه تو را

پي يك شام بزرگند مبادا كه تو را

دانه و دام زياد است مبادا كه تو را

مرد بد نام زياد است مبادا كه تو را

پشت ديوار نشسته اند مبادا كه تو را

نا نجيبان همه هستند مبادا كه تو را

تا مبادا كه تورا باز مبادا كه تو را

پرده بر پنجره انداز مبادا كه تو را

دل به دريا زده اي پهنه سراب است نه

برف و كولاك زده راه خراب است نرو

بي تو من با بدن لخت خيابان چه كنم

با غم انگيزترين حالت تهران چه كنم

بي تو پتياره ي پاييز مرا مي شكند

اين شب وسوسه انگيز مرا مي شكند

بي تو بي كار و كسم وسعت پشتم خاليست

گل تو باشي من مفلوك دو مشتم خاليست

بي تو تقويم پر از جمعه بي حوصله هاست

و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست

پسري خير نديدهَ م كه دگر شك دارم

بعد از اين هم به دعاهاي پدر شك دارم

مي پرم ، دلهره كافيست خدايا تو ببخش

خودكشي دست خودم نيست ، خدايا تو ببخش ...



عليرضا آذر

۲۵ بازديد ۰ نظر

دلشوره دارم نازنين , دلشوره ... ميفهمي ؟

شاعر نبودي حال شاعر را نميفهمي


سعدي

۲۷ بازديد ۰ نظر

 در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن
 من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم مي رود


سعدي

۲۷ بازديد ۰ نظر

 

چنانت دوست ميدارم كه گر روزي فراق افتد

تو صبر از من تواني كرد و من صبر از تو نتوانم

 


سعدي

۲۸ بازديد ۰ نظر

 

چه جرم رفت كه با ما سخن نمي گويي؟

جنايت از طرف ماست يا تو بدخويي؟


داستان جالب...

۲۷ بازديد ۰ نظر

يه روز توي دانشگاه يه استاد منطق يه صندلي رو روي ميز گذاشت و از دانشجويان خواست ثابت كنند كه اين صندلي وجود ندارد! فقط يكي از دانشجويان توانسته بود پاسخ صحيح را بدهد . او در برگه ي خود چنين نوشته بود : كدام صندلي؟!