در يك روز سرد زمستاني، مدير مدرسه بچهها را به صف كرد و گفت: «بچهها، آيا موافقيد يك مسابقه برگزار كنيم؟» تمام بچهها با خوشحالي قبول كردند. پس از انتخاب چند شركتكننده، مدير از آنها خواست كه آن طرف حياط مدرسه در يك رديف بايستند و با صداي سوت او، به سمت ديگر حياط بيايند و هر كس بتواند ردپاي مستقيم و صافي از خود بجاي گذارد برنده مسابقه است. در پايان مسابقه، آقاي مدير از يكي از بچههايي كه ردپاي كجي از خود بجاي گذاشته بود پرسيد: «تو چه كردي؟» دانش آموز در جواب گفت: «با وجودي كه در تمام طول راه من دقيقاً جلوي پايم را نگاه كرده بودم ولي بجاي يك خط راست از ردپا روي برف، خطوط كج و معوجي بوجود آمده است!» تنها يكي از دانش آموزان بود كه توانسته بود ردپايش را بصورت يك خط راست درآورد. مدير مدرسه او را صدا كرد و پس از تشويق از او پرسيد: «تو چطور توانستي ردپايي صاف در برفها به وجود آوري؟» آن دانش آموز گفت: «آقا اينكه كاري ندارد، من جلوي پايم را نگاه نكردم!» مدير پرسيد: «پس كجا را نگاه كردي؟» دانش آموز گفت: «من آن تخته سنگ بزرگي را كه آن طرف حياط است نگاه كردم و به طرف آن حركت كردم و هيچ توجهي به جلوي پايم نداشتم و تنها هدفم رسيدن به آن تخته سنگ بود.» اگر در زندگي خودمان ايده و هدفي نداشته باشيم و تمام توجهمان را دقيقاً به مشكلات امروز و فردا و فرداهاي بعد معطوف كنيم سرانجام به هدفمان نخواهيم رسيد. ولي اگر بجاي آنكه توجهمان را به مشكلات روزانه متوجه كنيم به هدفمان متمركز سازيم، قطعاً به هدفمان خواهيم رسيد.
مرد جواني از سقراط رمز موفقيت را پرسيد كه چيست. سقراط به مرد جوان گفت كه صبح روز بعد به نزديكي رودخانه بيايد. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست كه همراه او وارد رودخانه شود. وقتي وارد رودخانه شدند و آب به زير گردنشان رسيد سقراط با زير آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده كرد. مرد تلاش ميكرد تا خود را رها كند اما سقراط قويتر بود و او را تا زماني كه رنگ صورتش كبود شد محكم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج كرد و اولين كاري كه مرد جوان انجام داد كشيدن يك نفس عميق بود. سقراط از او پرسيد: «در آن وضعيت تنها چيزي كه ميخواستي چه بود؟» پسر جواب داد: «هوا» سقراط گفت: «اين راز موفقيت است! اگر همان طور كه هوا را ميخواستي در جستجوي موفقيت هم باشي به دستش خواهي آورد. رمز ديگري وجود ندارد.»
مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستايي ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاريكي شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شير ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!» مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسيدند: «براي چه از حال رفتي؟» مراد گفت: «فكر كردم حيواني كه به من حمله كرده يك سگ است!» مراد بيچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ يك سگ به او حمله كرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
ميخواستم بدانم چرا بخت و اقبال هميشه در خانه بعضيها را ميزند، اما سايرين از آن محروم ميمانند. به عبارت ديگر چرا بعضي از مردم خوششانس و عده ديگر بدشانس هستند؟ چرا برخي مردم بيوقفه در زندگي شانس ميآورند درحالي كه سايرين هميشه بدشانس هستند؟ مطالعه براي بررسي چيزي كه مردم آن را شانس ميخوانند، ده سال قبل شروع شد. آگهيهايي در روزنامههاي سراسري چاپ كردم و از افرادي كه احساس ميكردند خوششانس يا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگيرند. صدها نفر براي شركت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سالهاي گذشته با آنها مصاحبه كردم، زندگيشان را زير نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمايشهاي من شركت كنند. نتايج نشان داد كه هر چند اين افراد به كلي از اين موضوع غافلند، كليدخوششانسي يا بدشانسي آنها در افكار و كردارشان نهفته است. براي مثال، فرصتهاي ظاهراً خوب در زندگي را در نظر بگيريد. افراد خوششانس مرتباً با چنين فرصتهايي برخورد ميكنند، درحالي كه افراد بدشانس نه. با ترتيب دادن يك آزمايش ساده سعي كردم بفهم آيا اين مساله ناشي از توانايي آنها در شناسايي چنين فرصتهايي است يا نه. به هر دو گروه افراد خوش شانس و بدشانس روزنامهاي دادم و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگويند چند عكس در آن هست. به طور مخفيانه يك آگهي بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم كه ميگفت: «اگر به سرپرست اين مطالعه بگوييد كه اين آگهي را ديدهايد، 250 پوند پاداش خواهيد گرفت.» اين آگهي نيمي از صفحه را پر كرده بود و به حروف بسيار درشت چاپ شده بود. با اين كه اين آگهي كاملاً خيره كننده بود، افرادي كه احساس بدشانسي ميكردند عمدتاً آن را نديدند، درحالي كه اغلب افراد خوششانس متوجه آن شدند. مطالعه من نشان داد كه افراد بدشانس عموماً عصبيتر از افراد خوششانس هستند و اين فشار عصبي توانايي آنها در توجه به فرصتهاي غيرمنتظره را مختل ميكند. در نتيجه، آنها فرصتهاي غيرمنتظره را به خاطر تمركز بيش از حد بر ساير امور از دست ميدهند. براي مثال وقتي به مهماني ميروند چنان غرق يافتن جفت بينقصي هستند كه فرصتهاي عالي براي يافتن دوستان خوب را از دست ميدهند. آنها به قصد يافتن مشاغل خاصي روزنامه را ورق ميزنند و از ديدن ساير فرصتهاي شغلي باز ميمانند. افراد خوششانس آدمهاي راحتتر و بازتري هستند، در نتيجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را در جستجوي آنها هستند ميبينند. تحقيقات من در مجموع نشان داد كه آدمهاي خوشاقبال بر اساس چهار اصل، براي خود فرصت ايجاد ميكنند: اول، آنها در ايجاد و يافتن فرصتهاي مناسب مهارت دارند. دوم، به قوه شهود گوش ميسپارند و براساس آن تصميمهاي مثبت ميگيرند. سوم، به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاقي نيكي براي آنها رضايتبخش است. چهارم، نگرش انعطافپذير آنها، بدبياري را به خوشاقبالي بدل ميكند. در مراحل نهايي مطالعه، از خود پرسيدم آيا ميتوان از اين اصول براي خوششانس كردن مردم استفاده كرد. از گروهي از داوطلبان خواستم يك ماه وقت خود را صرف انجام تمرينهايي كنند كه براي ايجاد روحيه و رفتار يك آدم خوششانس در آنها طراحي شده بود. اين تمرينها به آنها كمك كرد فرصتهاي مناسب را دريابند، به قوه شهود تكيه كنند، انتظار داشته باشند بخت به آنها رو كند و در مقابل بدبياري انعطاف نشان دهند. يك ماه بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشريح كردند. نتايج حيرت انگيز بود: هشتاد درصد آنها گفتند آدمهاي شادتري شدهاند، از زندگي رضايت بيشتري دارند و شايد مهمتر از هر چيز خوششانستر هستند و بالاخره اينكه من عامل شانس را كشف كردم. چند نكته براي كساني كه ميخواهند خوشاقبال شوند: به غريزه باطني خود گوش كنيد، چنين كاري اغلب نتيجه مثبت دارد. با گشادگي خاطر با تجارب تازه روبرو شويد و عادات روزمره را بشكنيد. هر روز چند دقيقهاي را صرف مرور حوادث مثبت زندگي كنيد. تحقيقي از «ريچارد وايزمن» زندگي تاس خوب آوردن نيست، تاس بد را خوب بازي كردن است.
ميگويند شخصي سر كلاس رياضي خوابش برد. وقتي كه زنگ را زدند بيدار شد، با عجله دو مسأله را كه روي تخته سياه نوشته بود يادداشت كرد و به خيال اينكه استاد آنها را به عنوان تكليف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب براي حل آنها فكر كرد. هيچ يك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش بر نداشت. سرانجام يكي را حل كرد و به كلاس آورد. استاد به كلي مبهوت شد زيرا آنها را به عنوان دو نمونه از مسائل غيرقابل حل رياضي داده بود. اگر اين دانشجو اين موضوع را ميدانست احتمالاً آنرا حل نميكرد ولي چون به خود تلقين نكرده بود كه مسأله غيرقابل حل است، فكر ميكرد بايد حتماً آن مسأله را حل كند و سرانجام راهي براي حل مسأله يافت. حل نشدن بيشتر مشكلات زندگي ما به افكار خودمون بر ميگردد.
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سياهشان در مدرسه شنيدم. مرد اول ميگفت: «چهارم ابتدايي بودم. در مدرسه مداد سياهم را گم كردم. وقتي به مادرم گفتم، سخت مرا تنبيه كرد و به من گفت كه بيمسئوليت و بيحواس هستم. آن قدر تنبيه مادرم برايم سخت بود كه تصميم گرفتم ديگر هيچ وقت دست خالي به خانه برنگردم و مدادهاي دوستانم را بردارم. روز بعد نقشهام را عملي كردم. هر روز يكي دو مداد كش ميرفتم تا اينكه تا آخر سال از تمامي دوستانم مداد برداشته بودم. ابتداي كار خيلي با ترس اين كار را انجام ميدادم ولي كمكم بر ترسم غلبه كردم و از نقشههاي زيادي استفاده كردم تا جايي كه مدادها را از دوستانم ميدزديدم و به خودشان ميفروختم. بعد از مدتي اين كار برايم عادي شد. تصميم گرفتم كارهاي بزرگتر انجام دهم و كارم را تا كل مدرسه و دفتر مدير مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برايم تمرين عملي دزدي حرفهاي بود تا اينكه حالا تبديل به يك سارق حرفهاي شدم!» مرد دوم ميگفت: «دوم دبستان بودم. روزي از مدرسه آمدم و به ماردم گفتم مداد سياهم را گم كردم. مادرم گفت خوب چه كار كردم بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسيد كه دوستم از من چيزي نخواست؟ خوراكي يا چيزي؟ گفتم نه. چيزي از من نخواست. مادرم گفت پس او با اين كار سعي كرده به ديگري نيكي كند، ببين چقدر زيرك است. پس تو چرا به ديگران نيكي نكني؟ گفتم چگونه نيكي كنم؟ مادرم گفت دو مداد ميخريم، يكي براي خودت و ديگري براي كسي كه ممكن است مدادش گم شود. آن مداد را به كسي كه مدادش گم ميشود ميدهم و بعد از پايان درس پس ميگيرم. خيلي شادمان شدم و بعد از عملي كردن پيشنهاد مادرم، احساس رضايت خوبي داشتم آن قدر كه در كيفم مدادهاي اضافي بيشتري ميگذاشتم تا به نفرات بيشتري كمك كنم. با اين كار، هم درسم خيلي بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره كلاس شده بودم به گونهاي كه همه مرا صاحب مدادهاي ذخيره ميشناختند و هميشه از من كمك ميگرفتند. حالا كه بزرگ شدهام و از نظر علمي در سطح عالي قرار گرفتهام و تشكيل خانواده دادهام، صاحب بزرگترين جمعيت خيريه شهر هستم.»
مردي شروع به كندن يك چاه كرد. پس از حفر ده متر، هنوز به آب نرسيده بود. از رسيدن به آب نااميد شد و حفر چاه در جاي ديگري را آغاز كرد. اين بار پس از پانزده متر حفاري، هنوز اثري از آب ديده نميشد. مكان ديگري را برگزيد و چاهي عميقتر از دفعات ديگر حفر كرد اما اين بار هم به آب نرسيد. خسته و نااميد پس از حفر مجموع حدود پنجاه متر چاه، از كندن چاه منصرف شد. مدتي بعد، مرد ديگري سراغ چاه اولي كه مرد قبلي كنده بود رفت و به كندن چاه ادامه داد و در عمق پنجاه متري به آب رسيد!
سوالي كه بارها از كارشناسان بيمه عمر پرسيده ميشود‼️
تفاوت سرمايهگذاري در بانك نسبت به سرمايهگذاري در بيمه عمر:
1- حساب بانكي به محض فوت صاحب حساب بسته مي شود در صورتيكه در بيمه نامه عمرو پس انداز سرمايه بيمه نامه خيلي سريع و به موقع به بازماندگان بيمهشده درصورت فوت وي تقديم ميگردد.
2-حساب بانكي درصورت فوت صاحب حساب، نيازمند انحصار وراثت خواهد بود درصورتيكه در بيمه نامه عمر و پس انداز پس از فوت بيمهشده ، سرمايه بيمه نامه به ذينفعان بيمه نامه بدون نياز به انحصار وراثت و ظرف ده روز پرداخت ميشود.
3-موجودي حساب بانكي پس از كسر ۳۰% ماليات، به وراث پرداخت مي شود در صورتيكه در بيمه نامه عمرو پس انداز كل سرمايه بيمه عمر مطابق ماده ۱۳۶ قانون مالياتهاي مستقيم ، معاف از ماليات ميباشد.
4- نرخ سود بانكي براي دارندگان حساب بانكي ، هرساله براساس بخشنامه بانك مركزي كاهش مييابد در صورتيكه در بيمه نامه عمرو پس انداز ، نرخ سود سالانه سرمايهگذاري تا مدت ۱۰ سال و حداقل ۱۰ % ، تضمينشده و كاهش نمييابد.
5-در حساب بانكي هميشه دشواريهاي دريافت وام مثل دادن سند ملكي و ضامن معتبر و غيره وجود دارد در صورتيكه در بيمه نامه عمر و پس انداز براي دريافت وام تا سقف ۹۰% اندوخته ، نيازي به هيچگونه سند ملكي يا ضامني نميباشد.
6-در حساب بانكي ، بانك ، به ازكارافتادگي وام گيرنده و گرفتن جريمههاي ديركرد يا به اجرا گذاشتن وثيقههاي وام ،هيچ گونه توجهي ندارد در صورتيكه در بيمه نامه عمر و پس انداز درصورت ازكارافتادگي دائم بيمه شده ، بيمه نسبت به پرداخت تمامي حقبيمه، پرداخت مستمري از كارافتادگي و پرداخت غرامت از كارافتادگي اقدام ميكند.
7- در حساب بانكي ، بانك نسبت به پرداخت هزينههاي درمان بيماريهاي خاص و صعبالعلاج به صاحب حساب هيچ تعهدي ندارد در صورتيكه در بيمه نامه عمر و پس انداز درصورت بروز بيماريهاي صعبالعلاج ، بيمه تا سقف. ۵۰ ميليون تومان " هزينه هاي درمان را پرداخت ميكند، بصورت بلاعوض و يكجا و مستقل از تعهدات بيمه گر اول.
8-در حساب بانكي ، بانك نسبت به فوت صاحب حساب هيچ گونه تعهداتي ندارد در صورتيكه در بيمه نامه عمرو پس انداز درصورت فوت بيمه شده براثر حادثه ، بيمه تا سقف ۴ برابر سرمايه فوت ، به بازماندگان فرد پرداخت ميكند . سرمايه گذاري در بانكها زماني توجيه اقتصادي دارد كه مبالغ بالا را به طور يكجا و به مدت زمان طولاني ( بدون حق برداشت ) در حساب نگاه داشته شود.
براي آگاهي از نكته هاي آموزنده و آموزشي در خصوص بيمه به جمع ما بپيونديد
09057803005
متقاضيان شغل
در شهرهاي ورامين_قرچك_پيشوا_جواد آباد_شهري ري و استان هاي تهران و البرز تماس بگيرند
1_ بيمه عمر
2_بيمه بازنشستگي
3_بيمه زنان خانه دار
4_بيمه شخص ثالث
5_بيمه بدنه
6_بيمه كارفرما
7_بيمه اشخاص
8_بيمه اتباع
9_بيمه كودكان
10_بيمه درماني
11_بيمه سيل
12_بيمه زلزله
13_بيمه آتش سوزي
14_بيمه اعضاء بدن
و ....