ما و زاهدان شهر، هر دو داغدار اما
داغ ما بُوَد بر دل، داغ او به پيشانى!
ما و زاهدان شهر، هر دو داغدار اما
داغ ما بُوَد بر دل، داغ او به پيشانى!
خورديم چو گنجشك به ديوار بلورين!
پنداشته بوديم كه اين پنجره باز است!
افطار با برنج كار گرسنه هاست
عاشق به بوسه روزهٔ خود باز مي كند
رفيق! بعد هرس شاخه خشك شد نه درخت
به آنكه رفت بگو من ضرر نخواهم كرد …!
در رفاقت با وفايي شرط و اصل دوستي ست
ورنه با يك استخوان صد سگ رفيقت مي شود
نميگويم به وصل خويش شادم گاه گاهي كن
بلاگردان چشمت كن مرا گاهي نگاهي كن
من بعد از اين ايام سخت روزه داري
از بوسه واجب تر ندارم هيچ كاري!
روز پيري پادشاهي هم نمي آيد به كار
زندگي در خاك بازي هاي طفلان است و بس
چو چشمي گشت كم سو بار عينك را كشد بيني
از اين بيني بياموزيم ره همسايه داري را
آنقدر رسم وفا مرده كه ترسم روزي
ليلي هم زنده شود ، ياد ز مجنون نكند