غمگين مكن اگر نكني شاد خاطري
گر مرهم دل نشوي نيشتر مباش
غمگين مكن اگر نكني شاد خاطري
گر مرهم دل نشوي نيشتر مباش
اگر آدمي به چشم است و زبان و گوش و بيني
چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت !!
رفيق بي وفا را كمتر از دشمن نميبينم
سرم قربان آن دشمن كه بويي از وفا دارد
خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است
كارم از گريه گذشته است به آن ميخندم
گرت از دست برايد دهني شيرين كن
مردي آن نيست كه مشتي بزني بر دهني
سبز مي پوشي، كوير لوت جنگل مي شود
عاقبت جغرافيا را هم تو عاشق مي كني
عشق حراج مي كني ، قلب اجاره مي دهي
نرخ خريدنت مرا خانه به دوش مي كند
يك نقطه بيش، فرقِ رحيم و رجيم نيست!
از نقطــه اي بتــرس كه شيطـاني ات كنند
بي عشق از دنياي آدم ها چه مي ماند؟
تو فكر كن درس رياضي بي عدد باشد
اي چشم تو بيمار ، گرفتار ، گرفتار
برخيز چه پيشامده اين بار علمدار
گيريم كه دست و علم و مشك بيفتد
برخيز فداي سرت انگار نه انگار