گرد آوري ابيات ناب از اشعار حافظ بخش پنجم/ابوالقاسم كريمي
.
گرد آوري اشعار
.
.نكته هاي مهم.
1_در هنگام مطالعه ي شعر تلاش خواهم كرد ناب ترين ابيات را انتخاب كنم.
2_سعي خواهد شد ابياتي كه پند و اندرزي در آن وجود دارد گرد آوري شود.
3_ابياتي كه صرفا معنا و مفهوم عشق دنيايي دارد، جمع آوري نخواهد شد.
گردآوري ابيات ناب/اشعارحافظ/بخش پنجم................................................................................................................................................
1
جميله اي است عروس جهان ولي هُش دار
كه اين مخدره در عقد كس نمي آيد
2
مكن ز غصه شكايت كه در طريق طلب
به راحتي نرسيد آن كه زحمتي نكشيد
3
سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت
در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد
4
پند حكيم محض صواب است و عين خير
فرخنده آن كسي كه به صمع رضا شنيد
حافظ وظيفه ي تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش كه نشنيد يا شنيد
5
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است
چو يار ناز نمايد،شما نياز كنيد
6
هر آن كسي كه در اين حلقه نيست زنده به عشق
بر آن نمرده به فتواي من نماز كنيد
7
ز آنجا كه پرده پوشي عفو كريم توست
بر قلب ما ببخش كه نقدي است كم عيار
8
سعي نابرده در اين راه به جايي نرسي
مزد اگر مي طلبي طاعت استاد ببر
9
مي خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور كسي
گويد تو را كه باده مخور گو هوالغفور
10
پياله بر كفنم بند تا سحرگه حشر
به مي ز دل ببرم هول روز رستاخيز
11
ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست
تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز
12
بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين
كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس
13
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلي همين گناهت بس
14
دل ربايي همه آن نيست كه عاشق بكشد
خواجه آن است كه باشد غم خدمتكارش
15
دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات
مكن به فسق مُباهات و زهد هم مفروش
16
لطف خدا بيشتر از جرم ماست
نكته ي سر بسته چه داني خموش
17
بر بساط نكته دانان خود فروشي شرط نيست
يا سخن دانسته گو اي مرد عاقل يا خموش
18
خواهي كه سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سسست و سخن هاي سخت خويش
19
جهان و كار جهان جمله هيچ بر هيچ است
هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق
20
هر چند غرق بحر گناهم ز شش جهت
تا آشناي عشق شدم اهل رحمتم
21
فاش ميگويم و از گفته ي خود دلشادم
بنده ي عشقم و از هر دو جهان آزادم
22
من مَلَك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
23
من از بازوي خود دارم بسي شكر
كه زور مردم آزاري ندارم
24
پدرم روضه ي رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا مُلك جهان را به جُوي نفروشم
25
از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت
يك چند نيز خدمت معشوق و مي كنم
26
ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
27
ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم
جامه ي كس , سيه و دلق خود ارزق نكنيم
28
عيب درويش و توانگر به كم و بيش بد است
كار بد مصلحت آن است كه مُطلق نكنيم
29
آسمان كشتي ارباب هنر مي شكند
تكيه آن به كه بر اين بحر معلق نكنيم
30
گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد
گو تو خوش باش كه ما گوش به احمق نكنيم
31
سرم خوش است و به بانگ بلند ميگويم
كه من نسيم حيات از پياله مي جويم
.
.
گردآوري و تايپ:ابوالقاسم كريمي(فرزندزمين)
.
.
.جمعه 25 آبان 1397
داستان كوتاه آموزنده
داستان كوتاه آموزنده71
داستان كوتاه آموزنده61