آسمان چون پرنيان ناز بود
گرم، در رگ هاي ما، روح شراب
همچو خون ميگشت و در اعجاز بود
با نوازشهاي دلخواه نسيم
نغمههاي ساز در پرواز بود
در همه ذرات عالم، بوي عشق
زندگي لبريز از آواز بود
بال در بال كبوترهاي ياد
روح من در دوردست راز بود
اولين روز باراني را به خاطر داري؟
غافلگير شديم چتر نداشتيم خنديديم دويديم
وبه شالاپ شلوپ هاي گل آلود عشق ورزيديم
دومين روز باراني چطور؟
پيش بيني اش را كرده بودي چتر آورده بودي
و من غافلگير شدم سعي مي كردي من خيس نشوم
و شانه سمت چپ تو كاملا خيس بود
و سومين روز چطور؟گفتي سرت درد مي كند
و حوصله نداري سرما بخوري چتر را
كامل بالاي سر خودت گرفتي و شانه راست من كاملا خيس شد.
وچند روز پيش را چطور؟به خاطر داري؟
كه با يك چتر اضافه آمدي و مجبور بوديم
براي اينكه پين هاي چتر توي چش و چالمان نرود
دو قدم از هم دورتر راه برويم...فردا ديگر براي قدم زدن نمي آيم تنها برو..
(شريعتي)
شاعر از كوچه مهتاب گذشت،ليك شعري
نسرود...نه كه معشوق نداشت...نه كه
سرگشته نبود...سالها بود دگر،كوچه مهتاب
خيابان شده بود.
آن روز كه همه به دنبال چشمان زيبا هستند تو به دنبال نگاه زيبا باش ...
دكتر شريعتي...
با تمام وجود گناه كرديم ، نه نعمتش را از ما گرفت
و نه گناه مارا فاش كرد !
اگر اطاعتش كنيم چه مي كند ؟؟
(دكتر علي شريعتي )
به من بگو نگو ، نميگويم ، اما نگو نفهم ،
كه من نمي توانم نفهمم ، من مي فهمم.
(دكتر شريعتي)
مرا باور نكردي مي روم ديگر خداحافظ
ميان هاي هاي گريه گفتم دوستت دارم
از اين دنيا گذشتم اي ز جان بهتر خداحافظ
براي آنكه دردم كم شود از من نهان گشتي
ولي با رفتنت شد دردم افزون تر خداحافظ
تو گرم مهرباني ها شدي آري نمي داني
به آتش مي كشد من را هنوز الي خداحافظ
مرا لايق نديدي تا بپرسي حال و روزم را
برو با ديگران اي بي وفا دلبر ويلسون خداحافظ
تنم مي سوزد از تب سالها اينگونه خوابيدم
در آغوش غمت با ديدگاني تر خداحافظ
به محض آنكه چشمم روي هم آيد تو را بينم
نمي داني چه دارم مي كشم يكسر خداحافظ
سكوتم بغض بي حديست جاري تا به روز حشر
سكوتت جور پنهانيست اي دختر خداحافظ
صداي در شنيدم باز كردم غصه اي نو بود
به خواري گشته ام بازيچه ي اين در خداحافظ
به محض آنكه گفتم مي روم با خنده اي گفتي
برو هر جا كه مي خواهد دلت بهتر خداحافظ
همين...
خدافظ همين حالا...