گيلاس ها را
از گوش تابستان باز مي كنم
مي آويزم به گوش هاي تو
دست مي كشم
به شاخۀ درختي
كه كنارم
راه مي رود.
گيلاس ها را
از گوش تابستان باز مي كنم
مي آويزم به گوش هاي تو
دست مي كشم
به شاخۀ درختي
كه كنارم
راه مي رود.
با مرگ بگريزم
تا كهكشان ها
زيرا با زندگي
راه چندان دوري
نمي توان رفت.
تا داروي او درد مرا درمان شد
پستيم بلندي شد و كفر ايمان شد
جان و دل و تن هر سه حجاب ره بود
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد
تو مي داني
از مرگ نمي ترسم
فقط حيف است
هزار سال بخوابم
و خواب تو را نبينم.
گاهي به نشانه اي دلم مي گيرد
از سوز ترانه اي دلم مي گيرد
وقتي كه نمي شود كنارم باشي
هر دم به بهانه اي دلم مي گيرد
باز آمدم از چشمۀ خواب
كوزۀ تر در دستم
مرغاني مي خواندند
نيلوفر وا مي شد
كوزۀ تر بشكستم
در بستم
و در ايوان تماشاي تو بنشستم.
خرداد بيچاره هنوز بهار است
اما نه باران دارد نه شكوفه
مثل من كه هنوز عاشقم
اما نه تو را دارم، نه نشانت را.
مي روي تا ماه بيايد
اما از همان دور
پنهاني ...
برايش نور مي فرستي
تا او هم جلوه كند
چه جوانمردي خورشيد!
آب مي داند
قو
تنها بر سايۀ خودش
سر خم كرده.
هوايي سرد
نم نم باران
عطر گل هاي دخترك چهارراه
و يك چتر بلغاري باز نشده
همه چيز طبيعي ست
جز رفتن تو.