قرار ما
وقت طلوع انار
در باغ هاي پاييز.
زير نور صحنه
جان مي گيرم
و با تاريكي
مي ميرم
تا نمايشي ديگر.
هر سال كه مي گذرد
چشمم بيشتر به دنيا روشن مي شود
اما دنيا
يك روز مرا فوت مي كند
و دود از كله ام
بلند مي شود.
من مي شونم رنگ صدا را آبي
آهنگ ترِ ترانه ها را آبي
در موج بنفش عطر گل مي بينم
موسيقي لبخند خدا را آبي
همه تو را
تكرار اشتباهاتم مي دانند
اما آنها چه مي دانند
هر بار به شكل تازه اي تو را دوست دارم.
در آبم و از تشنگي مي ميرم
لطفاً خم شويد
از قلاب سؤالي كه بر لبم آويخته نجاتم دهيد
مي خواهم به خواب روم
در گوش ماهي دربسته اي
كه كليدش آب شد.
ديروز تو گفتي كه مي آيي امروز
امروز به انتظار بگذشت و هنوز
چشمم به در است و در دلم مي دانم
يك عالمه شب گذشت و يك عالمه روز
دوستت دارم
چونان مردي كه عاشق زنيست
كه هيچ گاه لمسش نكرده
فقط برايش نوشته است
و چند عكسش را نگاه مي دارد.
تكه هاي عكس مرا
بريز در سطل زباله
سوپورها
تكه هاي عكس تو را
كنارش مي گذارند.