وقت تلاقي چشمانمان
گونه هايت گل مي اندازد
اين زيباترين گل دنياست.
وقت تلاقي چشمانمان
گونه هايت گل مي اندازد
اين زيباترين گل دنياست.
باران
به هوس هم آغوشي با موهاي توست
كه اين همه راه
با سر به زمين مي آيد.
با پروانه اي چون من
تو را به تور نيازي نيست
مي تواني گلي باشي
آن دم كه خيال آسودن دارم.
سر فرو مي كنم
بر مرز سينه ات
و شقيقه هايم
يك سوي دو جهان را
كشف مي كنند.
همچنان كه نور
از تاريكي مي گريزد
دور خواهم شد
آنچنان كه سايه ام
از سر تمام ديوارها كم شود
آنچنان دور
كه كسي جز مرگ
سراغم را نگيرد.
خدا خير بدهد
اين كفش هاي بندي را
كه رفتنت را
كه رفتنم را
دقيقه اي حتي
به عقب مي اندازند.
نشسته اي ناسور
همچون زخمي كهنه
بر نقشۀ جغرافيا
عادت دارد
خاكت به خون
حتي اگر خشكسالي
جنگل هايت را كوير كند
لاله زارانت هميشه پابرجاست
اي وطنِ سرخ
ايرانِ ويران!
اين در را باز كن
تا هم تو را ببينم
هم خودم را.
ابرها گاهي پرنده مي شوند
گاهي شكل هاي ديگر
و گاه گاهي كه به ندرت
شبيه من مي شوند
مي بارند!