داستان

مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده

۱۴۴ بازديد ۰ نظر

در عصر يخبندان بسياري از حيوانات يخ زدند و مردند. مي‌گويند خارپشت ها وخامت اوضاع را دريافتند و تصميم گرفتند دور هم جمع شوند و بدين ترتيب همديگر را حفظ كنند. وقتي نزديكتر به هم بودند گرمتر مي‌شدند؛ ولي خارهايشان يكديگر را زخمي مي‌كرد. بخاطر همين تصميم گرفتند از هم دور شوند ‫ولي از سرما يخ زده مي مردند.‬ از اينرو مجبور بودند يا خارهاي دوستان را تحمل كنند، يا نسلشان منقرض شود. پس دريافتند كه بهتر است باز گردند و گرد هم آيند و آموختند كه: با زخم كوچكي كه همزيستي با كسان بسيار نزديك به وجود مي‌آورد زندگي كنند، چون گرماي وجود ديگري مهمتر است. اين چنين توانستند زنده بمانند. بهترين رابطه اين نيست كه اشخاص بي عيب و نقص را گرد هم مي آورد بلكه آن است هر كسي با ديگري ارتباط قلبي عميق داشته باشد و فرد بياموزد با معايب ديگران كنار آيد و خوبي هاي آنان را تحسين نمايد.

داستان كوتاه آموزنده71

۱۴۴ بازديد ۰ نظر

سه نفر آمريكايي و سه نفر ايراني با همديگر براي شركت در يك كنفرانس مي رفتند. در ايستگاه قطار سه آمريكايي هر كدام يك بليط خريدند، اما در كمال تعجب ديدند كه ايراني ها سه نفرشان يك بليط خريده اند..... يكي از آمريكايي ها گفت: چطور است كه شما سه نفري با يك بليط مسافرت مي كنيد؟ يكي از ايراني ها گفت: صبر كن تا هوش ايراني را نشانت بدهيم. همه سوار قطار شدند. آمريكايي ها روي صندلي هاي تعيين شده نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند توي يك توالت و در را روي خودشان قفل كردند. بعد، مامور كنترل قطار آمد و بليط ها را كنترل كرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بليط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لاي در يك بليط آمد بيرون، مامور قطار آن بليط را نگاه كرد و به راهش ادامه داد. آمريكايي ها كه اين را ديدند، به اين نتيجه رسيدند كه چقدر ابتكار هوشمندانه اي بوده است. بعد از كنفرانس آمريكايي ها تصميم گرفتند در بازگشت همان كار ايراني ها را انجام دهند تا از اين طريق مقداري پول هم براي خودشان پس انداز كنند. وقتي به ايستگاه رسيدند، سه نفر آمريكايي يك بليط خريدند، اما در كمال تعجب ديدند كه آن سه ايراني هيچ بليطي نخريدند. يكي از آمريكايي ها پرسيد: چطور مي خواهيد بدون بليط سفر كنيد؟ يكي از ايراني ها گفت: صبر كن تا هوش ايراني را نشانت بدهم. سه آمريكايي و سه ايراني سوار قطار شدند، سه آمريكايي رفتند توي يك توالت و سه ايراني هم رفتند توي توالت بغلي آمريكايي ها و قطار حركت كرد. چند لحظه بعد از حركت قطار يكي از ايراني ها از توالت بيرون آمد و رفت جلوي توالت آمريكايي ها و گفت: بليط ، لطفا !!!

داستان كوتاه آموزنده70

۱۳۷ بازديد ۰ نظر

مرد هر روز دير سر كار حاضر مي شد، وقتي مي گفتند: چرا دير مي آيي؟ جواب مي داد: يك ساعت بيشتر مي خوابم تا انرژي زيادتري براي كار كردن داشته باشم، براي آن يك ساعت هم كه پول نمي گيرم. يك روز رييس او را خواست و براي آخرين بار اخطار كرد كه ديگر دير سر كار نيايد. مرد هر وقت مطلب آماده براي تدريس نداشت به رييس آموزشگاه زنگ مي زد تا شاگرد ها آن روز براي كلاس نيايند و وقتشان تلف نشود. يك روز از پچ پچ هاي همكارانش فهميد ممكن است براي ترم بعد دعوت به كار نشود. مرد هر زمان نمي توانست كار مشتري را با دقت و كيفيت، در زماني كه آنها مي خواهند تحويل دهد، سفارش را قبول نمي كرد و عذر مي خواست. يك روز فهميد مشتريان ش بسيار كمتر شده اند. مرد نشسته بود. دستي به موهاي بلند و كم پشتش مي كشيد. به فكر فرو رفت. بايد كاري مي كرد. بايد خودش را اصلاح مي كرد. ناگهان فكري به ذهنش رسيد. او مي توانست بازيگر باشد. از فردا صبح، مرد هر روز به موقع سركارش حاضر مي شد، كلاسهايش را مرتب تشكيل مي داد، و همه ي سفارشات مشتريانش را قبول مي كرد. او هر روز دو ساعت سر كار چرت مي زد. وقتي براي تدريس آماده نبود در كلاس راه مي رفت، دستهايش را به هم مي ماليد و با اعتماد به نفس بالا مي گفت: خوب بچه ها درس جلسه ي قبل را مرور مي كنيم. سفارش هاي مشتريانش را قبول مي كرد اما زمان تحويل بهانه هاي مختلفي مي آورد تا كار را ديرتر تحويل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاك سپرده بود و ده ها بار به خواستگاري رفته بود. حالا رييس او خوشحال است كه او را آدم كرده، مدير آموزشگاه راضي است كه استاد كلاسش منظم شده و مشتريانش مثل روزهاي اول زياد شده اند. اما او ديگر با خودش «صادق » نيست. او الان يك بازيگر است همانند بقيه مردم.

داستان كوتاه آموزنده

۹۴ بازديد ۰ نظر

چند سال پيش، آي بي ام تصميم گرفت كه توليد يكي از قطعات كامپيوترهايش را به ژاپني ها بسپارد. در مشخصات توليد محصول نوشته بود: سه قطعه معيوب در هر ۱۰۰۰۰ قطعه اي كه توليد مي شود، قابل قبول است. هنگامي كه قطعات توليد شدند و براي آي بي ام فرستاده شدند، نامه اي همراه آنها بود با اين مضمون: مفتخريم كه سفارش شما را سر وقت آماده كرده و تحويل مي دهيم. براي آن سه قطعه معيوبي هم كه خواسته بوديد، خط توليد جداگانه اي درست كرديم و آنها را فراهم ساختيم. اميدواريم اين كار رضايت شما را فراهم سازد.

داستان كوتاه آموزنده

۹۸ بازديد ۰ نظر

چند سال پيش، آي بي ام تصميم گرفت كه توليد يكي از قطعات كامپيوترهايش را به ژاپني ها بسپارد. در مشخصات توليد محصول نوشته بود: سه قطعه معيوب در هر ۱۰۰۰۰ قطعه اي كه توليد مي شود، قابل قبول است. هنگامي كه قطعات توليد شدند و براي آي بي ام فرستاده شدند، نامه اي همراه آنها بود با اين مضمون: مفتخريم كه سفارش شما را سر وقت آماده كرده و تحويل مي دهيم. براي آن سه قطعه معيوبي هم كه خواسته بوديد، خط توليد جداگانه اي درست كرديم و آنها را فراهم ساختيم. اميدواريم اين كار رضايت شما را فراهم سازد.

داستان كوتاه آموزنده

۹۱ بازديد ۰ نظر

چند سال پيش، آي بي ام تصميم گرفت كه توليد يكي از قطعات كامپيوترهايش را به ژاپني ها بسپارد. در مشخصات توليد محصول نوشته بود: سه قطعه معيوب در هر ۱۰۰۰۰ قطعه اي كه توليد مي شود، قابل قبول است. هنگامي كه قطعات توليد شدند و براي آي بي ام فرستاده شدند، نامه اي همراه آنها بود با اين مضمون: مفتخريم كه سفارش شما را سر وقت آماده كرده و تحويل مي دهيم. براي آن سه قطعه معيوبي هم كه خواسته بوديد، خط توليد جداگانه اي درست كرديم و آنها را فراهم ساختيم. اميدواريم اين كار رضايت شما را فراهم سازد.