كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

سورنا جوكار

۲۷ بازديد ۰ نظر

ديدي دوباره روي دلم پا گذاشتي

اين مرد را نيامده تنها گذاشتي!

 

مانند كوچه اي كه مسير عبور توست

در من قدم زدي و مرا جا گذاشتي

 

ماهي شدم كه غرق تو باشم ولي مرا

با تنگ در مقابل دريا گذاشتي

 

هر كار كرده ام من و تو ما شود، نشد

يك خط فاصله وسطه مـ ــ ـا گذاشتي

 

گاهي دلم خوش است مرا مثل شوكران

شايد براي روز مبادا گذاشتي

 

در را اگر چه پشت سرت بسته اي ولي

شكر خـــدا كه پنجره را وا گذاشتي


فريدون مشيري

۲۹ بازديد ۰ نظر

در پشت چارچرخهٔ فرسوده اي كسي

خطي نوشته بود

«من گشته ام نبود، تو ديگر نگرد نيست!»

گر خسته اي بمان و اگر خواستي بدان:

ما را تمام لذت هستي به جستجوست

پويندگي تمامي معناي زندگي ست

«هرگز نگرد نيست»

سزاوار مرد نيست.


ايرج زبردست

۲۶ بازديد ۰ نظر

اي مثل غرور سادهٔ آينه فاش

كاري نكني شكستگي آيد و كاش

ديدار تو با آينه حرفي دارد

هم با همه باش و هم جدا از همه باش


مهدي قنبري

۲۹ بازديد ۰ نظر
ميان گورها

مي دود و مي خندد

كودكي من.


عباس معروفي

۲۶ بازديد ۰ نظر

در نور شمع

زن تري

در آفتاب صبح كه چشم باز مي كني

فرشته تر

و من

بين اين دو زيبايي با شكوه

عاشقانه آونگ شده ام.


منصور خورشيدي

۲۹ بازديد ۰ نظر

تمام مرا به گردن ماه بياويز

تا تمام تو را 

سقوط كنم

در سينه هاي باز

نزديك تر به دور

وقتي نور از تن تو مي گذرد.


شمس لنگرودي

۳۰ بازديد ۰ نظر
به حرمت
نان و نمكي كه با هم خورديم،
نان را تو ببر
كه راهت بلند است
و طاقتت كوتاه ...
نمك را بگذار براي من
مي خواهم
اين زخم
تا هميشه تازه بماند.


حنين عمر

۲۹ بازديد ۰ نظر
زن پاييز برهنه مي شود

روي برگهاي افتاده مي رقصد

هواي عاشقي ديوانه اش مي كند

زن پاييز زرد مي شود

با مردان دور، مي خوابد

با كشيشان واتيكان در مي آميزد

عاشق افسران انقلابي مي شود

و خيابان هاي شهر را قرق مي كند

زن پاييز مست مي شود

ستاره دنباله دار مي شود

تكثير مي شود

و باز گم مي شود

زن پاييز دور مي شود

و جهاني را به دنبال خودش مي كشد.


وحيد عمراني

۳۰ بازديد ۰ نظر

در راهي بي مكانيم
بي آغاز و پاياني
بي اينكه بدانيم
مي آييم يا مي رويم
بودن
در هر جايي از بيكران
تفاوتي ندارد
قطرهٔ باران
در هر نقطه اي از دريا
كه فرود بيايد
دريا مي شود
و ابر
در هر كران از آسمان كه باشد
در خانهٔ خود است
بودن؛
جواهر صندوق كائنات است
آنكه هست
هميشه خواهد بود.


فائز دشتي

۲۷ بازديد ۰ نظر

خداوندا دلم از دين بري شد

اسير دام زلف آن پري شد

پري ديد و پريشان گشت فايز

پري را هر كه ديد از دين بري شد