كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

وحيد عمراني

۲۸ بازديد ۰ نظر

اگر آن واژۀ نام آشنا

معنا مي شد

آبروي اكثر حروف الفبا مي رفت

كلاه از سر «آ» مي افتاد

كمرد «د» مي شكست

و دهان «ه» تا به ابد باز مي ماند

آنگاه سه حرف حساب

بيشتر باقي نمي ماند

عين و شين و ... قاف.


صمد ناروني

۲۸ بازديد ۰ نظر

رودخانه

جنگل

و دريا را

به زمين سپردم

و زمين را

به آسمان و خورشيد

بايد بروم

سياهي ...

بهترين بستر نور بود.


خليل جوادي

۳۲ بازديد ۰ نظر

آن روز كه دل به دست حوّا دادم

پرسيد شما؟ جواب دادم آدم

لبخند زد و گفت بيا سيب بخور

از هول حليم توي ديگ افتادم


معين دهاز

۲۷ بازديد ۰ نظر
خيره ام به قاصدك

اين گياه غريب

كه پس از مرگ به راه مي افتد.


حسين كوهي

۲۸ بازديد ۰ نظر

دستت را به من بده

هميشه رفتن، پا نمي خواهد

چه بسيار پاهايي كه رفتن نمي دانند

دستت را به من بده

قبل از اينكه در جمجمه ام گياه روييده باشد.


شمس لنگرودي

۲۸ بازديد ۰ نظر

روز ...

با كلمات روشن حرف مي زند

عصر ...

با كلمات مبهم

شب ...

سخني نمي گويد

حكم مي كند.


محمدرضا شفيعي كدكني

۳۰ بازديد ۰ نظر

مرغكان بر سر دريا آرام

بال بگشوده به راه سفرند

گويي از پنجرۀ ابر به ناگه دستي

كاغذي چند سپيد

پاره كرده ست و فرو ريخته زآنجاي به زير.


غسان حمدان

۳۱ بازديد ۰ نظر

به خاطر تو

تمام زبان هاي دنيا را فرا گرفتم

حتي زبان هاي مرده را

تا زيباترين شعرها را بخوانم

و مثل آن بنويسم

غافل از اينكه تو

زيباترين سرودۀ جهاني.


ليلا مهذب

۲۸ بازديد ۰ نظر

افتاد زمين نعش دو پيراهن بي جان

در حاشيۀ جنگ تو با اين تن بي جان

 

مي سوخت تنم از عطش سرخ لب تو

آتش زده يك بوسه بر اين خرمن بي جان

 

از خواهش چشمان تو خواندم كه چه مي خواست

دستان تو از دامنۀ دامن بي جان

 

از هُرم نفس هاي تو مي سوخت تن من

با آه زدي شعله به جان من بي جان

 

شب طي شد و با خود همۀ فكر مرا برد

يك گوشه به جا مانده فقط يك زن بي جان


محمد سوري

۳۰ بازديد ۰ نظر

سرگردانند

بين رفتن و ماندن

هيچكس دمپايي ها را جفت نمي كند.