افتاد زمين نعش دو پيراهن بي جان
در حاشيۀ جنگ تو با اين تن بي جان
مي سوخت تنم از عطش سرخ لب تو
آتش زده يك بوسه بر اين خرمن بي جان
از خواهش چشمان تو خواندم كه چه مي خواست
دستان تو از دامنۀ دامن بي جان
از هُرم نفس هاي تو مي سوخت تن من
با آه زدي شعله به جان من بي جان
شب طي شد و با خود همۀ فكر مرا برد
يك گوشه به جا مانده فقط يك زن بي جان