نه من عاشق مي شوم
نه تو
عشق انتخاب مي كند.
نه من عاشق مي شوم
نه تو
عشق انتخاب مي كند.
بانوي با وقار!
غمآوازهاي پس از عشق را رها كن
غم را وداع كن
بخوان از كفايت عشقي كه گذشت
بخوان از نهايت خوابي عميق
بخوان از خواب عاشقاني كه مردهاند
و اكنون
عشق بايد بخوابد در گور
عشق
خسته است.
خاك باران خوردۀ جنگل
با آن همه عطر و بو
با آن خنكاي پر طراوت
دنج و دور افتاده
خوش مزاري خواهد بود
اين تن از كار افتاده را
با ريشه ها رفيق خواهم شد
در قامت درختان قد خواهم كشيد
برگ ها و شاخه ها را كنار خواهم زد
سر از نور در خواهم آورد
عاقبت بخير خواهم شد.
تو تنهايي ات را شعر مي كني
او دود
و ديگري سكوت
من رو بر مي گردانم
و با گوشۀ روسري
چشم هايم را پاك مي كنم.
دلم به اين همه دعا
به اين همه خدا خدا خوش است
پستچي ها اما
فقط از نشاني پاكت دستور مي گيرند.
عشق قافيه ندارد
آنچه دچارش مي شوي شعر سپيدي است
كه هجاهايش طعم بوسه مي دهد.
دروغ مي گويند:
«آينده همين فرداست»
آينده ديروزي بود
كه با خودت بردي.
دنيا
خفقان گرفته است
يا جيرجيرك ها نمي خوانند؟
ترس؛ يك پايم عقب ...
شوق؛ يك پايم جلو ...
مهم نيست اكنون زندگي ام چگونه مي گذرد
عاشق آن خاطراتي هستم كه
تصادفي از ذهنم عبور مي كنند
و باعث لبخندم مي شوند.