جز منِ بي تو دودمان بر باد،
اي دليل عزيز ويراني!
چند مسعود سعد سلمان و
چند خاقاني پريشان و
چند ياغي تبار ديگر را
قصد داري به خاك بنشاني؟!
جز منِ بي تو دودمان بر باد،
اي دليل عزيز ويراني!
چند مسعود سعد سلمان و
چند خاقاني پريشان و
چند ياغي تبار ديگر را
قصد داري به خاك بنشاني؟!
سوختم،
ولي چه بيهوده!
درست مثل سيگاري روشن
ميان لب هاي زني كه
سيگاري نيست.
گناه بزرگي ست!
تو را تحويل خودت مي دهند
و مي گويند بفرما
و تا آماده شوي بفرمايي
انتقام سختي از عشق مي گيرند!
بايد لاي مدادها سنگر بگيري
پشت كتاب ها گلوله باران شوي
و زني را كه دوست داري
از خانه ات
از قلبت حذف كني
و فقط توي شعرها
سراغش را بگيري!
مثل رودِ سرازير از كوهساريم
عشقِ قدرت؟ نداريم،
قدرتِ عشق؟ داريم.
در طبقۀ دوم آپارتماني
در محله اي شلوغ
صبح ها
بيرون مي زنم از خودم
دنبال كوهي
كه جا براي غاري يك نفره داشته باشد
شب ها
بر مي گردم به خودم
آتش روشن مي كنم
و روي ديواره هايم
طرحي مي كشم
از معشوقه اي
كه ندارم.
بزن باران كه قو از پيشِ ما رفت
خيال و خوابِ سرخِ بوسه ها رفت
از اين مردابِ پُر خرچنگِ تاريك
حبيب آن مردِ تنها، بيصدا رفت
من عاقبت از اينجا خواهم رفت
پروانه اي كه با شب مي رفت
اين فال را براي دلم ديد
ديري است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهيان و تنهايي خودم
پر كرده ام ولي
مهلت نمي دهند كه مثل كبوتري
در شرم صبح پر بگشايم
با يك سبد ترانه و لبخند
خود را به كاروان برسانم
اما ...
من عاقبت از اينجا خواهم رفت
پروانه اي كه باشب مي رفت
اين فال را براي دلم ديد.
درآميخته ام با تو
مشت خاكي بردار
هر كجاي زمين باشد.
فصل ها جاده هاي خستگي اند
بي نگاهت رسيده ام به خزان
برسانم به دوربرگردان!