جز منِ بي تو دودمان بر باد،
اي دليل عزيز ويراني!
چند مسعود سعد سلمان و
چند خاقاني پريشان و
چند ياغي تبار ديگر را
قصد داري به خاك بنشاني؟!
جز منِ بي تو دودمان بر باد،
اي دليل عزيز ويراني!
چند مسعود سعد سلمان و
چند خاقاني پريشان و
چند ياغي تبار ديگر را
قصد داري به خاك بنشاني؟!
من كشوري نبوده ام، ايجاد كن مرا!
در مرز من بيا، برو، آباد كن مرا
من مجمع الجزاير تنهايي و غمم
پهلو بگير پهلوي من، شاد كن مرا
من را كه ريشه هاي درختي شكسته ام
قايق بساز از تنش، آزاد كن مرا
در جاي جاي خاك تنم رد پاي توست
گاهي تو هم به نام وطن ياد كن مرا
بگذار با تو بگذرم از ساحل سكوت
دور از همه، همه، همه فرياد كن مرا
گناه بزرگي ست!
تو را تحويل خودت مي دهند
و مي گويند بفرما
و تا آماده شوي بفرمايي
انتقام سختي از عشق مي گيرند!
بايد لاي مدادها سنگر بگيري
پشت كتاب ها گلوله باران شوي
و زني را كه دوست داري
از خانه ات
از قلبت حذف كني
و فقط توي شعرها
سراغش را بگيري!
مثل رودِ سرازير از كوهساريم
عشقِ قدرت؟ نداريم،
قدرتِ عشق؟ داريم.
در طبقۀ دوم آپارتماني
در محله اي شلوغ
صبح ها
بيرون مي زنم از خودم
دنبال كوهي
كه جا براي غاري يك نفره داشته باشد
شب ها
بر مي گردم به خودم
آتش روشن مي كنم
و روي ديواره هايم
طرحي مي كشم
از معشوقه اي
كه ندارم.
بزن باران كه قو از پيشِ ما رفت
خيال و خوابِ سرخِ بوسه ها رفت
از اين مردابِ پُر خرچنگِ تاريك
حبيب آن مردِ تنها، بيصدا رفت
درآميخته ام با تو
مشت خاكي بردار
هر كجاي زمين باشد.
فصل ها جاده هاي خستگي اند
بي نگاهت رسيده ام به خزان
برسانم به دوربرگردان!
من عاقبت از اينجا خواهم رفت
پروانه اي كه با شب مي رفت
اين فال را براي دلم ديد
ديري است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهيان و تنهايي خودم
پر كرده ام ولي
مهلت نمي دهند كه مثل كبوتري
در شرم صبح پر بگشايم
با يك سبد ترانه و لبخند
خود را به كاروان برسانم
اما ...
من عاقبت از اينجا خواهم رفت
پروانه اي كه باشب مي رفت
اين فال را براي دلم ديد.