كريمي مشاور بيمه

مشاور شركت بيمه پارسيان

رسول ادهمي

۳۱ بازديد ۰ نظر

من هميشه درون بشقابي

براي خودم برنج مي كشم

كه تهِ آن

ليلي و مجنون

هنوز گرم بوسه و آغوش اند

آن ها ظرف شستن مرا دوست دارند

فكر مي كنند كف و آب

برف و باران است

فصل ديگري آمده و

به پاي هم پير تر شده اند

نيستي ببيني

صداي دست كشيدن روي تصوير اين دو عاشق

چقدر به بوسه نزديك است

نيستي ببيني

بشقاب را

سرو ته كه مي گذارم خشك شود،

با چه حسي مي خندند

و آهسته آهسته

بعد يك عالمه حرف

چطور خواب را چكه مي كنند

و دوباره صبح چگونه زودتر از من

سمت هم چشم باز مي كنند و

از غذاي روز تازه

چقدر ذوق مي كنند

نيستي ببيني

نيستي.


شهاب الدين سهروردي

۲۸ بازديد ۰ نظر

گر عشق نبودي و غم عشق نبودي

چندين سخن نغز كه گفتي كه شنودي؟

ور باد نبودي كه سر زلف ربودي

رخسارۀ معشوق به عاشق كه نمودي؟


رضا كاظمي

۲۹ بازديد ۰ نظر

كاش مي توانست

به رود بيندازد خودش را

ماهي كوچكي كه

دلش دريا بود و

خانه اش بركه.


رسول يونان

۲۶ بازديد ۰ نظر

عشق ...

راهيست براي بازگشت به خانه

بعد از كار

بعد از جنگ

بعد از زندان

بعد از سفر

بعد از …

  من فكر مي‌كنم

فقط عشق مي‌تواند

پايان رنج‌ها باشد

به همين خاطر

هميشه آوازهاي عاشقانه مي‌خوانم

من همان سربازم   كه در وسط ميدان جنگ

محبوبش را فراموش نكرده است.

عليرضا روشن

۲۷ بازديد ۰ نظر

گريه

به اشك نيست

پراندن سنگ است

گاهي

بر سطح رود.


بيژن جلالي

۲۹ بازديد ۰ نظر

چه غم انگيز است

خفتن با چشم هاي باز

و پايان انديشه ها را نگريستن

چه غم انگيز است خفتن

آنگاه كه شب رفته است

و از روز خبري نيست.


قدسي قاضي نور

۲۷ بازديد ۰ نظر

قصه هاي بلند

پُرند از لحظه هاي پوچ

تو قصۀ كوتاهي.


فاضل نظري

۲۷ بازديد ۰ نظر

پلنگ سنگي دروازه هاي بستۀ شهرم

مگو آزاد خواهي شد كه من زنداني دهرم

 

مرا اي ماهي عاشق رها كن، فكر كن من هم

يكي از سنگ هاي كوچك افتاده در نهرم

 

تفاوت هاي ما بيش از شباهت هاست باور كن

تو تلخي شراب كهنه اي، من تلخي زهرم

 

كسي را كه برنجاند تو را هرگز نمي بخشم

تو با من آشتي كردي ولي من با خودم قهرم

 

تو آهوي رهاي دشت هاي سبزي اما من

پلنگ سنگي دروازه هاي بستۀ شهرم


وحيد عمراني

۲۶ بازديد ۰ نظر

در خيالات بكر هر مردي

مي خرامد زني

به شيريني تمام كندوهاي جهان

با قدم هايي از جنس بارش بهاران

زني كه شبيه كسي نيست

آرزويي محو و رويايي

كه تمامي مردان گذشته و اكنون و آينده

آن را با خود

به گور برده و خواهند برد.


احسان پرسا

۲۴ بازديد ۰ نظر

انگار

تا قاب نشوي

به من لبخند نمي زني!