ساحلت مي مانم
حتي اگر
روزي هزار بار
از من دست بكشي.
ساحلت مي مانم
حتي اگر
روزي هزار بار
از من دست بكشي.
گاهي نه
مثل تو
و كوير
هميشه تشنه است
مثل من.
مي روي كه خوشبخت شوي
و من
حال كودكي را دارم
كه نخ بادبادكش پاره شده
مانده ...
براي اوج گرفتنش ذوق كند
يا براي از دست دادنش گريه!
بر زخم دل شكسته ام نيش چرا؟
باري ز غم و غصه مرا بيش چرا؟
زخمي اگر از مردم بيگانه خورم
مشكل نبود وليكن از خويش چرا؟!
خيالت در من مي دود
همچون دونده اي كه
دور آخر مسابقه را.
وقتي همه جا پر است از دل سيري
عاشق باشي غريب تر مي ميري
يادت باشد به مردم اين دنيا
دريا بدهي كوير پس مي گيري
در آب كه شستي تن بي تابت را
ديدند تمام رودها خوابت را
لبهام به شكل بوسه - ماهي شده اند
بنداز درون آب قلابت را
هر لحظه دم از نفاق با هم بزنند
يا حرفي از اين سياق با هم بزنند
يك بار نشد عقربه هاي ساعت
يك دور به اتفاق با هم بزنند
فانوس ...
مرده است
صداي باد
در بين برگ ها.