زيبايي تو
پاييز است
كه در مردن درخت
پديدار مي شود.
زيبايي تو
پاييز است
كه در مردن درخت
پديدار مي شود.
در راه سفر به خانه خوابش برده
افتاده و بي نشانه خوابش برده
مرداب كه دلگير و زمينگير شده
روديست كه عاشقانه خوابش برده
درياهاي بزرگ دور
چالۀ كوچكي خواهند بود
اگر فقط يك بار
در ژرفاي بركۀ درونت فرو روي
و آن خلوت دنج بهشتي را
با هيجاني اسرار آميز
همچون جزيره اي ناشناخته
كشف كني.
تمامش كن اي عشق و آغاز كن
دگر فرصتي نيست، كم ناز كن
اگر سحر بايد كني، سحر كن
اگر بايد اعجاز، اعجاز كن
شب عزلتم گوشۀ چشم توست
در مسجد بسته را باز كن
شب وصل ما با شكايت گذشت
مرا محرم بوسۀ راز كن
فقط بي وفايي مكن با خودت
نه بنشين به بامي، نه پرواز كن
تو بچه گانه عبوسي تو ناشيانه بدي
همين قدر كه بلد نيستي فقط بلدي
تو مي رسي به من و محو مي شوم هر بار
كه صفر مي شود از ضرب با تو هر عددي
نسيم خوش گذراني و سيب ها مست اند
پر است از هيجان تو قلب هر سبدي
براي اينكه خبرهاي بد قشنگ شوند
كنار پنجره هر شب نشسته باربدي
به چشم هاي قشنگت بگو حلال كنند
اگر كه ديده اي و ديده اند خوب و بدي
به اين ابرها اعتمادي نيست
باران اگر مي خواهي
سراغ من بيا.
گفت به پيشم بيا
گفت برايم بمان
گفت به رويم بخند
گفت برايم بمير
آمدم
ماندم
خنديدم
مردم.
بر تارك هفت آسمان چون تاج است
در حادثه حلاج تر از حلاج است
آن سايه كه ايستاده فانوس به دست
نوريست كه خورشيد به او محتاج است
از عمر دو روزي گذران ما را بس
يك لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
هر چند دعاي ما اجابت نشود
همصحبتي تو در جهان ما را بس
كاروان ها در سكوت و دزدها در قال و قيل
سال ها اين دشت نشنيده است آواي رحيل
كوچ كردن قصه شد، مردانه ماندن يك خيال
كودكان افسانه مي بافند از مردان ايل
بوي رخوت راه هاي دشت را پر كرده است
روز باران گله را خوابانده چوپان در مسيل
غرق در افسون فرعوني كسي راهي نشد
پا به پاي اعتقاد هيچ موسايي به نيل
بر زمين تا چشم مي بيند مترسك كاشتند
در فراسوي زمان مُردند مردان اصيل
انتهاي هيچ راهي منزلي پيدا نبود
جاده ها آزرده از يك امتداد بي دليل