سلام محبوبم
حرف هاي اول اين سه خط را
كنار هم بچين
تا نامِ دردِ مرا بداني:
عيب كار اينجاست كه تا رسيدن
شبِ بي انتها را بي مهتاب
قدم بايد برداشت بيقرار تا قاف.
سلام محبوبم
حرف هاي اول اين سه خط را
كنار هم بچين
تا نامِ دردِ مرا بداني:
عيب كار اينجاست كه تا رسيدن
شبِ بي انتها را بي مهتاب
قدم بايد برداشت بيقرار تا قاف.
در عالم اگر فلك اگر ماه و خور است
از بادۀ مستي تو پيمانه خور است
فارغ ز جهاني و جهان غير تو نيست
بيرون ز مكاني و مكان از تو پر است
مقصد كجاست؟
كه مي بلعد
يكي يكي سكه هايم را اسب كوكي
و هر چه مي تازد
به پايان نمي رسد ...
عشق ، همين خنده هاي سادۀ توست
وقتي با تمام غصه هايت مي خندي
تا از تمام غصه هايم رها شوم.
آدم كجا ز ميوۀ ممنوعه چيده بود؟
ابليس با خدا به تفاهم رسيده بود
اثباتش اينكه سجده نمي كرد با غرور
روزي كه پشت كلّ ملائك خميده بود
انسان به هر جهت به معلم نياز داشت
قاتل كسي بُوَد كه كلاغ آفريده بود
يوسف نه از حيا به زليخا نظر نداشت
بيچاره تا به حال زليخا نديده بود
زندان به دادِ يوسفِ بي پيرهن رسيد
او نيز ورنه جامۀ عصمت دريده بود
اين حرف ها به قيمت جانم تمام شد
مانند اين غزل كه به پايان رسيده بود
اي مانده ز خويش در بلايي كه مپرس
هرگز نرسيده اي به جايي كه مپرس
از هر چه بدان زنده دلي پاك بمير
تا زنده شوي به كبريايي كه مپرس
تمام آسمان اگر
بغض شود
و سي و يك زمستان
آني بر سرم آوار ،
باز هم شكوفه مي كنم
هزار بار
از باور بهار.
كلاغ به آرامي مي نشيند
بر نردۀ خانۀ من
نگاهي به من پرت مي كند و آنگاه
منقارش را پاك مي كند
و مي رود.
هواي تو
دلم هواي تو را كرده است
تو كه نيستي
اين هوا
گرگ و ميش را
سخت در آغوش مي كشد!
بيچاره ميش ها كه در آغوش هوا
هم خانۀ گرگ ها شده اند!
و بيچاره تر گرگ ها ؛
كه هميشه
نقشِ بدِ قصه را دارند
اي كاش هوايت را نمي كردم!