داد مي زند
تنگ و تاري خانه اش را مي خواهد
نوزاد يك روزه!
داد مي زند
تنگ و تاري خانه اش را مي خواهد
نوزاد يك روزه!
هر گربه براي خويش شيري شده است!
هر بندۀ ناچيز ، اميري شده است!
اين پروانه رفيق گلها بوده
كه طعمۀ عنكبوت پيري شده است!
من خسته ام و به فكر خواب افتادم
غرقم به گناه و در سراب افتادم
اي مرگ بيا قدم به چشمم بگذار
امروز كه من از تب و تاب افتادم
تو هميشه با مني
در ميان تار و پود جان و تن
لژنشين قلب من!
رو به خاموشي
صندلي دوست
پر مي شود با مهتاب.
بسياري ، معشوق
عاشق و معشوق ،
انگشت شماري.
يك وقت هايي بايد
روي يك تكه كاغذ بنويسي:
تعطيل است!
و بچسباني پشت شيشۀ افكارت
بايد به خودت استراحت بدهي
دراز بكشي
دست هايت را زير سر بگذاري
به آسمان خيره شوي
و بي خيال سوت بزني
در دلت بخندي به تمام افكاري كه
پشت شيشۀ ذهنت صف كشيده اند
آن وقت با خودت بگويي:
بگذار منتظر بمانند!
با تشكر از الهه هوشمند براي فرستادن اين شعر.
اين روزها آنقدر تنهايم
كه آغوشم تار عنكبوت بسته
هر روز
چشمانم را واكس مي زنم
شايد برق نگاهم كسي را بگيرد.
با تشكر از شميم زماني عزيز به خاطر فرستادن اين شعر.