بوسه داديم به هم
زير نور نقره اي ماه
بي خيال از اينكه
ستاره ها بيدارند.
بوسه داديم به هم
زير نور نقره اي ماه
بي خيال از اينكه
ستاره ها بيدارند.
ببين عشق صدف با او چه ها كرد
دلش را از كف دريا جدا كرد
كنار ساحل آمد ساكت و سرد
نهنگ عاشقي خود را فنا كرد!
گناه پدرم آدم را فراموش مي كنم
بيچاره حق داشت
من هم تاب مقاومت ندارم
پيش وسوسۀ سيب!
زير لباسهامان
به يك اندازه گُر مي گيرد
تو كم مي آوري
يقۀ پيراهنت باز مي شود
و آستين هايت كوتاه مي آيند
اما من
با زنانگي ام كنار مي آيم
تا تو
مردانگي ات گُر نگيرد
و دلت مرا نخواهد
شايد خدا نمي داند
روسري هاي من
براي اتفاقات بزرگ
كوچكند.
پريشان گيسوانت مي شود
تو ...
پريشان مي كني
گيسوانت را
به خاطرم.
در ماهي، تا به ... غروب رسد
گرسنگي ام.
نزديك به دم صبح
يك بغض خواهد شكست
بالشم مي فهمد اشكم را.
دستهاي خيال من،
تصوير تو را مي كشند
و اكنون
در كوچه اي پرسه مي زنم
كه كودكي ام را
به امروز رسانده است.
تا با شراب چشم تو
بيخود شوم از خود
در اين شب مدام
كه هيچش كرانه نيست.
دارد خود را تكه تكه مي كند
روي سيم هاي خاردار.